کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

مرداد 1404
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
        1 2 3
4 5 6 7 8 9 10
11 12 13 14 15 16 17
18 19 20 21 22 23 24
25 26 27 28 29 30 31



جستجو



 



فصل سوم
زندگی نامه شاهزاده ظل‌السلطان
و
روابط او با علما اصفهان از ۱۲۶۶ تا ۱۳۲۴ ﻫ . ق.
۳-۱-از تولد شاهزاده ظل‌السلطان ۱۲۶۶ تا آغاز حکومت او در اصفهان ۱۲۹۱ ﻫ . ق.
ناصرالدین شاه در سال های اول سلطنتش صاحب سه پسر به نام‌های شاهزاده ملک قاسم میرزا، شاهزاده معین‌الدین میرزا و شاهزاده محمود میرزا از زن‌های مختلف شد که دو فرزند اولی یکی بعد از دیگری ولیعهد هم شدند ولی در کودکی فوت کردند، بعد از مرگ دو پسر اول، گویا ناصرالدین شاه منصب ولیعهدی را بد یُمن دانست و پسر سومش را ولیعهد نکرد. با این وجود این فرزندش هم در کودکی فوت کرد. ناصرالدین شاه بعدها صاحب سه پسر دیگر شد؛ اول شاهزاده مسعودمیرزا، دوم شاهزاده مظفرالدین میرزا و سوم شاهزاده کامران میرزا. (مستوفی،۱۳۸۴،ج۲: ۹۷-۹۶)
شاهزاده مسعودمیرزا در صبحگاه شنبه بیستم صفر سال ۱۲۶۶ﻫ . ق. / پنجم ژانویه ۱۸۵۰م. پا به عرصه‌ی وجود نهاد. (تیموری،۱۳۹۰: ۴۷۸). مادرش کلثوم خانم اولین همسر ناصرالدین شاه و از جمله زن‌های دوره‌ی ولیعهدی او به شمار می‌رفت که ابتدا «عفت‌الدوله» و سپس «عفت‌السلطنه» لقب گرفت؛ وی دختر رضاقلی بیگ از ایل افشار، پیشخدمت شاهزاده بهمن میرزا[۲] بود. (مستوفی،۱۳۸۴،ج۱: ۹۸-۹۷ و سعادت نوری، ۱۳۴۷: ۱۲-۱۱). شاهزاده علیرغم اینکه سه سال از مظفرالدین میرزا بزرگتر و پسر ارشد شاه بود به ولیعهدی انتخاب نشد،‌ زیرا بنابر وصیت آقامحمدخان، ولیعهد شاه باید از فرزندان مادرانی با تبار قاجاری انتخاب می‌شد و به این علت که بانو عفت‌السلطنه از خاندان قاجاری نبود،‌ مسعودمیرزا از حق مسلم خود و رسیدن به تخت سلطنت محروم گردید و آنچه تلاش کرد نتوانست به آن برسد. (کرزن،۱۳۶۲،ج۱: ۵۴۵ و بنجامین،۱۳۶۹: ۱۴۲-۱۴۱). البته باید در نظر داشت که عفت‌السلطنه به عنوان یکی از زنان دربار و مادر بزرگترین پسر شاه نیز هیچ‌گونه تلاشی جهت رساندن پسرش به عنوان ولیعهدی نکرد. (سلطانی،۱۳۸۵: ۱۸۰)
آغاز فعالیت و دوران سیاسی زندگی شاهزاده را منابع به صورت های گوناگونی ذکر می کنند؛ تیموری آغاز دوران فعالیت سیاسی شاهزاده را در ده سالگی در سال ۱۲۷۶ ﻫ . ق. (تیموری، ۱۳۹۰: ۴۷۸) و اعتمادالسلطنه و بامداد آغاز این دوران را در یازده سالگی در سال ۱۲۷۷ ﻫ . ق. (اعتمادالسلطنه،۱۳۶۷،ج۳: ۱۸۳۳ و بامداد، ۱۳۶۲،ج۴: ۸۱) و خود شاهزاده آغاز این دوران را در دوازده سالگی در اول ذی حجه سال ۱۲۷۸ ﻫ . ق. (ظل‌السلطان،۱۳۶۲: ۲۰) و صفایی آنرا در سیزده سالگی در ۱۲۷۹ ﻫ . ق. ذکر کرده اند (صفایی،۱۳۵۲: ۳۹)، که شاهزاده با لقب «یمین‌الدوله» به جای میرزا کیومرث ایلخانی به حکومت مازندران، استرآباد، گرگان، سمنان و دامغان منصوب و رهسپار آنجا شد. در این سفر میرزا مصطفی‌خان بهاءالملک به عنوان وزیر، شاهزاده را همراهی می‌کرد. (ظل‌السلطان،۱۳۶۲: ۲۰)
در ششم ذی‌ا‌لحجه سال ۱۲۷۹ ﻫ . ق. شاهزاده به جای «مؤیدالدوله طهماسب میرزا» به حکومت فارس رسید. در این سفر ابتدا محمدناصرخان ظهیرالدوله قاجار و سپس میرزامحمد قوام‌الدوله هرکدام به مدت یکسال وزارت شاهزاده را برعهده داشتند. (سعادت نوری،۱۳۴۷: ۱۵ و اعتمادالسلطنه،۱۳۶۷،ج۳: ۱۸۵۲). در این سفر در حین گذر از مسیر اصفهان، برای اولین بار شاهزاده با علمای سرشناس اصفهان همچون سیدمحمد امام جمعه، سیداسدالله آباده ای و شیخ محمدباقر نجفی ملاقات کرد. (ظل‌السلطان،۱۳۶۲: ۹۱) اما شاهزاده در مورد اینکه در این ملاقات چه گذشت و یا چه صحبت هایی شد، چیزی ننوشته است.
پایان نامه - مقاله - پروژه
شاهزاده به سال ۱۲۸۲ﻫ . ق. برای ازدواج با همدم‌الملوک (بعدها همدم‌السلطنه) از شیراز به تهران احضار شد. همدم‌الملوک و خواهرش تاج‌الملوک (بعدها ام الخاقان) دختران میرزاتقی خان امیرکبیر و عزت‌الدوله خواهر اعیانی ناصرالدین شاه بودند. در همان تاریخ ازدواج شاهزاده و همدم الملوک، تاج‌الملوک هم به عقد مظفرالدین میرزا در آمد. همدم‌الملوک تنها همسر دائمی شاهزاده مسعودمیرزا بود و تا مادامی که زنده بود شاهزاده با هیچ زن دیگری ازدواج نکرد. (سعادت نوری،۱۳۴۷: ‌۱۴)
شاهزاده به سال ۱۲۸۳ﻫ . ق. برای اولین مرتبه با وزارت امیراصلانخان مجدالدوله به حکمرانی اصفهان منصوب ‌شد. (سعادت نوری،۱۳۴۷: ۲۱). قبل از شاهزاده به ترتیب:
۱) میرزا نبی خان قزوینی امیر دیوان، ۲) غلامحسین خان سپهدار، ۳) سلیمان خان مشهور به خانِ خانان، ۴) چراغعلی خان سراج‌الملک، ۵) شاهزاده حمزه میرزا حشمت‌الدوله، ۶) عیسی خان قاجار والی اعتمادالدوله، ۷) نواب خانلَر میرزا احتشام‌الدولـه، ۸) شاهزاده جلال ‌الدوله با پیشکاری میرزا محمد قوام ‌الدوله، ۹) شاهزاده مرادمیرزا حسام‌السلطنه در اصفهان به حکومت رسیده‌ بودند. (اعتمادالسلطنه،۱۳۶۸،ج۱: ۵۳).
شاهزاده در مورد این سفر می‌گوید: «یک تفاوت در اهل فارس و اهل اصفهان است که مصداق یک شعر است:
به خمار خانه رفتم همه پاکباز دیدم چو به صومعه رسیدم همه زاهد ریایی
حقیقتاً اصفهان امروز بلخ قدیم است که ملقب بود به قبه‌الاسلام غیر از آخوند و ملا و روضه‌خوان و واعظ و مدرس و گفتگوی طلّاب و خود طلّاب و مسائلی که میان طلّاب طرح می‌شود و بودن آیه‌الله‌های زیادی و حجه‌الاسلام‌های زیادی که هر یک برای اقلیمی بس است. در این خاک پاک جمعند اهل معنی همه یکجا جمعند…» (ظل‌السلطان،۱۳۶۲: ۱۷۷) و مهم ترین مساجد اصفهان را به ترتیب: «اول بنا مسجد جمعه این شهر است که در قدیم بتخانه و بعد آتشکده و بعد مسجد شده و بنای دویم مسجد شاه است که از ابنیه شاه عباس بزرگ است بنای سیم مسجد سیّد است که مرحوم حجه‌الاسلام ی سید محمدباقر رشتی [یا شفتی] بکلّ ساخته و باسم مبارک خودش نامیده بنای چهارم مسجد شیخ لطف‌الله است…» بر می شمارد. (ظل‌السلطان،۱۳۶۲: ۱۸۱) و در ادامه می گوید که اصفهان متفاوت از جاهای دیگر است چرا که اصفهان «از مراکز علماست» و سیداسداالله نورالله، شیخ محمدباقر نجفی، محمدجعفر آباده ای، حسینعلی تویسرکانی، میرزا محمدباقر خوانساری، میرزا محمدهاشم چهارسوقی، خانواده کلباسی، آقامحمد، میرزا محمود، میر سیدمحمد امام جمعه و برادرش میر محمدحسین را جز صاحب نفوذ ترین علمای اصفهان معرفی می کند. (ظل‌السلطان،۱۳۶۲: ۱۸۴-۱۸۳)
شاهزاده در اینجا و جاهای دیگر از کتاب خاطرات خود گاهی مستقیم و گاهی تلویحاً از روحانیون انتقاد می‌کند و آنان را موجب «زحمت حاکم و نظم ولایت و غیره و غیره می‌شمرد، سه مرتبه سلاطین عظیم‌الشأن قاجاریه هر دفعه با قشون زیاد برای تنبیه اهل اصفهان … آمدند» که دلایل ظاهری آن را دفع اشرار، اما دلیل اصلی آن را دفع و سرکوب قدرت برخی از روحانیون اصفهان می‌داند. (ظل‌السلطان،۱۳۶۲: ۱۸۴)شاهزاده در ادامه متذکر می شود: «یکی از عقلا گفته به هر شهری که وارد می‌شوی امتحان اهل آن شهر را از ملاهای آن شهر بکن اگر نفوذی دارد بدانکه اهل آن شهر بسیار ساده و بلیه[۳] هستند و اگر ندارند بدان اهل شهر بسیار هوشیار و رند اند.» (ظل‌السلطان،۱۳۶۲: ۱۸۴).
از مهمترین وقایع این دوره را می‌توان اختلاف دو گروه شیخی و بالاسری در اصفهان دانست. محمدکریم‌خان سر سلسله شیخیه در عصر شاهزاده در راه سفر به مشهد و زیارت حضرت علی‌بن‌موسی‌الرضا (ع) وارد اصفهان شد و اغلب به خانه‌ی شاهزاده یا وزیرش مجدالدوله بود و این عمل باعث ‌شد تا گروهی از روحانیون با این امر به مخالفت و شورش برخیزند. شاهزاده می‌گفت: «که من شیخی نیستم ولی مراتب علم و فضیلت شیخ محمد کریم‌خان را نمی‌توانم انکار کنم» و این غائله را به کمک مجدالدوله (وزیرش) و همیاری و همکاری شیخ محمدباقر نجفی ختم بخیر نمود و موضوع منتفی شد. (سعادت نوری،۱۳۴۷: ۲۲). سعادت نوری، شاهزاده را از لحاظ بصیرت به اوضاع و احوال جهان مترقی و حسن تدبیر و آشنایی به امور داخلی و خارجی با هیچ‌یک از برادران و یا نزدیکان‌اش قابل مقایسه نمی‌داند و معتقد است که او به هیچ‌یک از فرق مختلف شیخی، بابی، بهایی و صوفی تمایل نداشت. (سعادت نوری،۱۳۴۷: ۲۳-۲۲)
بعد از گذشت یک سال در سال ۱۲۸۴ ﻫ . ق. شاهزاده به تهران احضار گردید (اعتمادالسلطنه،۱۳۶۷،ج۳: ۱۸۹۷). دلیل آن را اختلاف شاهزاده با مجدالدوله وزیرش که برادر «ملک جهان خانوم مهدعلیا» و دایی پدرش ناصرالدین شاه بود، ذکر کرده اند، روابط آن ها به تیرگی گرایید و بنا به تقاضای شاهزاده، مهدعلیا آن ها را به تهران احضار نمود. (سعادت نوری،۱۳۴۷: ۲۵) و مجدداً در همان سال شاهزاده به اصفهان مراجعت کرد و در این سفر وزارت و پیشکاری او به میرزا فتحعلی‌خان صاحب دیوان محول شد. (اعتمادالسلطنه،۱۳۶۷،ج۳: ۱۸۹۹)
یکی از وقایع مهمی که در این زمان شاهزاده در مورد روحانیت اصفهان ذکر کرده در مورد اختلاف میان شیخ محمدباقر نجفی و آقا میرمحمدحسین برادر امام جمعه (میرزا سیدمحمد) است: «به جهتی از جهات میان مرحوم حجه‌الاسلام شیخ محمدباقر و آقا میرمحمدحسین برادر امام جمعه نقار عظیمی درگرفت میرمحمدحسین زیاد هتک حرمت احترام از جانب شیخ [محمدباقر] کرد من به طرف‌داری شیخ برخاسته با قدرتی که امام و برادرش داشت، گوشمالیِ عظیمی به آن ها دادم.» (ظل‌السلطان،۱۳۶۲: ۱۹۶) اما در مورد چرایی و چند و چون این واقعه ذکری به میان نیاورده است.
چند روز بعد از آن خبر درگذشت شاهزاده حسین میرزا جلال‌الدوله برادر شاهزاده از مشهد به اصفهان رسید و صاحب دیوان از فرصت استفاده کرد تا خود زمام امور اصفهان را به دست بگیرد و از تهران درخواست کرد به دلیل آنکه شاهزاده از غم مرگ برادر غمگین و ناراحت و نیازمند تغییر آب و هواست، شاهزاده را به تهران احضار کنند. شاهزاده به دستور دولت به تهران بازگشت و در سال ۱۲۸۶ ﻫ . ق. صاحب دیوان مستقلاً حاکم اصفهان ‌شد. (سعادت نوری،۱۳۴۷: ۲۶-۲۵) در تهران در مراسم عروسی خواهر اعیانی خود «کسراییل خانوم ملقب به افتخارالدوله بانو عظمی» و «ابوالفتح خان صارم‌الدوله» شرکت نمود. (ظل‌السلطان،۱۳۶۲: ۱۹۸). در همین هنگام از سوی ناصرالدین شاه مفتخر به دریافت عنوان «ظل‌السلطان» گردید و حکومت فارس بار دیگر به وی محول گردید و با وزارت محمدقلی خان آصف‌الدوله (پسر اللهیارخان آصف‌الدوله) رهسپار فارس گردید. (عضدالدوله،۲۵۳۵: ۲۴۳ و اعتمادالسلطنه،۱۳۶۷،ج۳: ۱۹۱۱ و سعادت نوری،۱۳۴۷:‌ ۲۶-۲۵) هنگام گذر از اصفهان به سمت شیراز بار دیگر با شیخ محمدباقر نجفی ملاقات کرد و شاهزاده در این باره نوشت:
«من مجدداً فرمانفرمای فارس شدم از راه معمول بطرف اصفهان حرکت کرده. در اصفهان هم به ترتیب سفرهای سابق با تشریفات وارد شده جناب صاحب دیوان هم آنچه ممکن بود در تقدیم و مهمانی و تشریفات و غیره بعمل آورد روزیکه علما به ملاقات من آمده بودند جناب حجه‌الاسلام ی شیخ محمدباقر به من اظهار داشت و اظهار دلتنگی کرده که چرا ما را گذاشته و میروید و من این شعر را در جواب جناب شیخ خواندم چون یک ‌نوع مقام محرّمیتی داشتیم گاه‌گاه از این نوع خوش‌آمدها می‌گفتیم به یکدیگر:
از قیل و قال مدرسه حالی دلم گرفت یک‌چند نیز خدمت معشوق و مِی‌ کُنیم
از این صحبت خنده‌ای درگرفت و دعای سفر به گوش ما خواند و بطرف قمشه راندیم.» (ظل‌السلطان،۱۳۶۲: ۲۰۰-۱۹۹)
شاهزاده بین سال‌های ۱۲۸۶ تا ۱۲۸۸ ﻫ . ق. حاکم فارس بود ولی به علت بروز قحطی و شورش‌هایی که درگرفت، ناچاراً شاهزاده را از حکومت فارس عزل و به بهانه‌ی شرکت در عروسی کامران‌میرزا به تهران فراخواندند، هرچند که بار دیگر به سال ۱۲۸۹ ﻫ . ق. به حکومت فارس منصوب شد اما اختیارات وی محدود گردید و امور در اختیار محمدناصر خان ظهیرالدوله پیشکار او بود. (سعادت نوری،۱۳۴۷: ۳۲-۳۱) و سرانجام شاهزاده از حکومت فارس عزل گردید و به جای او عموی پدرش حسام‌السلطنه به حکومت فارس و شاهزاده در سال ۱۲۹۱ ﻫ . ق. به حکومت اصفهان ‌رسید، اما اصلاً از این عزل و نصب راضی نیست، به گونه‌ای که نوشت: «اصفهان کوچک خراب مال من، اگر جوهری دارم و نمک به حلال هستم و خدا بخواهد اصفهان را نوعی ترقی بدهم که رشک جنان بشود … همینکه وارد اصفهان شدم دیدم ظلم حکام و بی‌نظمی قشون و غارت محمدابراهیم خان سهام‌الدوله و لاابالی گری اولیای دولت در حق اصفهان حقیقهً اصفهان یک تل خاکستری است. به هیچ وجه بوی خیر و آبادی در او نمی‌آید با خود گفتم اگر مردی و از آقا محمدخان ارثی داری اقدام به این کار سخت بکن، ببین چه پیش می‌آید.
کنون کار پیش آمدت سخت باش بهر کار پیرامن سخت باش
از آن نیتی که شخصاً دارم و کارم با خداست، اقدام به کار کردم.» (ظل‌السلطان،۱۳۶۲: ۲۳۲) آمدن شاهزاده به اصفهان «تقابل دین و دولت» را در عهد ناصرالدین‌شاه نمایان ساخت، چرا که برای کاستن از قدرت روحانیت آنجا مجبور شد وارد عمل شود.
۳-۲- از حکومت اصفهان ۱۲۹۱ تا قرارداد رژی ۱۳۰۷ ﻫ . ق.
هنگامی که شاهزاده در سال ۱۲۹۱ ﻫ . ق. وارد اصفهان گردید، با اینکه اصفهان هنوز یادگارهایی از حکومت دینی صفویه در خود داشت و علما نهایت قدرت را در اصفهان داشتند ولی از آن پایتخت شکوهمند صفویه خبری نبود. (شهیدانی،۱۳۸۴: ۲۷۲) آن‌گونه که از برخی منابع دوره‌ی قاجار بر می‌آید ویرانی اصفهان در حدی بوده ‌است که تا قبل از ورود شاهزاده جمعیت شهر به کمتر از پنجاه هزار نفر رسیده ‌بود. میرزا افضل‌الملک دراین مورد می‌گوید که: «تا پیش از [شاهزاده] ظل‌السلطان، به جهت چند غلایی که متوالی رو‌[ی] داد، حالت شهر پست‌تر رفت و ده سال قبل، عدد نفوس شهر به پنجاه هزار نفر رسید و گویا هرگز از ابتدای تاریخ آن تا آن‌وقت به این قلّت جمعیت نشده‌ بود، اما از سالی [۱۲۹۱ هـ. ق.] که نواب‌اشرف والا، ظل‌السلطان سلطان مسعودمیرزا حکمران اصفهان شدند، کمال سعی در آبادی این شهر فرموده و در سال قبل که شمار نفوس بلد را نمودند، به هفتاد و پنج هزار و کنون یقین است که قریب صد هزار می‌باشد.» (افضل‌الملک،۱۳۸۰: ۷۴- ۷۳) و حتی خود شاهزاده ادعا می کند به علت آنکه اصفهان بیش از حد، خراب و ویران بود، قیمت زمین و ملک کاهش یافت و به همین خاطر وی شروع به خریدن زمین و افزودن ثروت خود کرد و با این کار توانست هم املاک را مرغوب نماید و هم به آبادانی اصفهان بیفزاید. (ظل‌السلطان،۱۳۶۲: ۲۵۱- ۲۵۰). اما صاحبان املاک مدعی‌اند که شاهزاده آنان را مجبور به فروش املاک خود نموده که مهمترین آن ها خانواده روحانی ‌یحیی دولت‌آبادی بودند. (دولت‌آبادی،۱۳۷۱،ج۱: ۴۰)
شاهزاده در بدو ورود به سازماندهی امور اداری و نظامی پرداخت و آنگونه که خود نوشته توانست اوضاع را کمی بهبود ببخشد. (ظل‌السلطان،۱۳۶۲: ۲۳۳) شاهزاده در جهت اداره‌ی دقیق‌تر مقر حکومتی، سازمان اطلاعاتی دقیق و قدرتمندی را بنیان نهاد و از اقشار دون‌پایه و پایین جامعه استفاده نمود. «زن‌های فاحشه تماماً راپورت‌چی بودند. گداهای شهر، سادات فقیر، زن‌های کلفت، رختشورهای شهرتماماً در این کار بودند. بعلاوه جماعتی را مخصوصاً گماشته به عمل تفتیش بودند» و «عبدالحسین‌خان میرپنجه رئیس این اداره بود». (دولت‌آبادی،۱۳۹۰: ۲۱-۲۰)
۳-۲-۱-مرگ سید‌محمد امام جمعه
در اصفهان بین حکومت و علما کشمکش های زیادی وجود داشت و شاهزاده به عنوان حاکم این شهر و یکی از مدافعان سرسخت دولت، مدت مدیدی این کشمکش را رهبری می کرد. (الگار،۱۳۶۹: ۲۳۵) مهمترین مشکل شاهزاده در اصفهان وجود سید‌محمد امام جمعه بود، که قدرت و نفوذ زیادی داشت. از روابط بین شاهزاده و امام جمعه سیدمحمد اطلاع چندانی در دست نیست، شاهزاده در اشاره ای کوتاه در خاطرات خود، او را متهم به ویرانی محله شمس آباد و بیدآباد توسط گروهی از فراشان و لوطیان نموده است: «در این ایام امام جمعه اصفهان میرزا سید‌محمد که نفوذی غریب و استیلای عجیب داشت با بی‌سوادی و حقیقتاً بدون تشکیک و شبهه جنگ نواب‌ها و خرابی شمس‌آباد و بیدآباد که دو محله بزرگ اصفهان است و حرکات میرزا عبدالحسین و حرکت ناصرالدین‌شاه به اصفهان با قشون زیاد و آن‌همه کشت و غزاها و حرکت محمدشاه غازی و باز آن‌همه کشت و غزاها و تفضیل غلامحسین که در تاریخ روضه‌الصفای ناصری مفصلاً و مشروحاً نوشته در زیر سر این سید بزرگوار بود خدا می‌داند» (ظل‌السلطان،۱۳۶۲: ۲۵۰) اما به هر روی، تقدیر بود یا اقبال شاهزاده، که سیدمحمد در شب سه‌شنبه دهم شعبان سال ۱۲۹۱ ﻫ . ق. درگذشت. (اعتماد‌السلطنه،۱۳۶۸: ۷۶۵) شاهزاده در این باره می گوید: «امام جمعه هم خار بزرگی در پهلوی حُکام بود و سنگ بسیار بزرگی در جاده‌ی کالسکه‌ی پلتیک افتاده بود این هم به مُرد» (ظل‌السلطان،۱۳۶۲: ۵۰) قدرت امام جمعه باعث نگرانی ناصرالدین‌شاه بود و هنگامی که خبر فوت سیدمحمد امام جمعه به او رسید، گفت: «ما امروز بر اصفهان و بلاد مجاورش دست شاهی یافتیم» (جابری انصاری،۱۳۲۱: ۲۸۱) اروپاییان نظر مساعدتری نسبت به شخصیت سیدمحمد اظهار داشته اند و از طرف نیکلای اول تزار روسیه به علت تلاش او برای حفظ صلح میان ارمنی های گریگوری و کاتولیک جلفا، به سید محمد امام جمعه مدال اعطا شد. (الگار،۱۳۶۹: ۲۳۵) پس از مرگ سیدمحمد بر سر تصاحب عنوان امام‌ جمعگی اصفهان، میان میرمحمد‌حسین و پسر میرزاهاشم، جنگ و جدال شد و بالأخره با دادن پانزده هزار تومان رشوه نقد به شاه، میرمحمدحسین امام جمعه اصفهان شد. (ظل‌السلطان،۱۳۶۲: ۲۵۰) و عصای مرصع و فرمان امامت را از شاه دریافت کرد. (سعادت نوری،۱۳۴۷،ج۱: ۴۸).
نماینده‌ی عمده‌ی دیگر قدرت روحانیون در اصفهان، شیخ محمدباقر نجفی مسجدشاهی بود که به اجرای حدود الهی و شرعیات مشغول بود. بر ما روشن نیست که وی عنوان شیخ الاسلامی داشته‌یا نه، شاهزاده برای آنکه از قدرت بی حد او بکاهد، به تقویت رقبای دیگر شیخ محمدباقر پرداخت و اندکی بعد با شیوه های مبتکرانه ای کشمکش علیه شیخ را به خانواده اش کشانید که در بخش های بعدی مورد بحث قرار خواهد گرفت.
در سال ۱۲۹۲ ﻫ . ق. «نشان اقدس» به شاهزاده داده شده و میرزا رضای معین الملک به سمت پیشکاری وی انتخاب شد. (جابری انصاری،۱۳۲۱: ۲۸۱) اندکی بعد شاهزاده پیشکاری را به میرزا حبیب الله خان جابری انصاری داد. شاهزاده، قبلاً میرزا حبیب الله خان را به جرم ارتباط با عموی پدرش حسام السلطنه چند روزی زندانی کرد که با وساطت امام جمعه، او را از آزاد کرد. (جابری انصاری،۱۳۲۱: ۲۸۱)
۳-۲-۲-تقابل شیخ محمدباقر مسجدشاهی و میرمحمدحسین امام جمعه
در سال ۱۲۹۳ ﻫ . ق. دو جبهه‌ی روحانیت اصفهان یعنی میر محمدحسین امام جمعه و شیخ محمد باقر مسجد شاهی که همیشه بر سر قدرت بیشتر، با هم در حال رقابت بودند، بار دیگر دچار تنش شدند. داستان از این قرار بود که فردی از نزدیکان امام جمعه توسط تعدادی از شاگردان شیخ محمدباقر به اتهام شراب‌خواری دستگیر شد و شیخ محمدباقر برای اجرای حدود الهی وی را به نزد آخوند ملامحمد نقنه‌ای فرستاد. سید ‌میرمحمد‌حسین امام جمعه از دخالت شیخ محمدباقر و ملامحمد نقنه ای بسیار عصبانی و ناراحت شد و این قضیه را توهین به خود و فراتر از اختیارات شیخ محمدباقر دانست، دستور داد تا آخوند ملامحمد نقنه‌ای را افسار و دهنه زدند و در اصطبل میرمحمدحسین امام جمعه بستند. (جابری انصاری،۱۳۲۱: ۲۸۲ و سعادت نوری،۱۳۴۷: ۴۶) ادامه‌ی این ماجرا و واکنش شیخ محمدباقر نسبت به این عمل امام جمعه روشن نیست اما همین قدر مشخص است که شاهزاده در این جریان بیشتر به نفاق میان طرفین دامن می‌زد. (سعادت نوری،۱۳۴۷: ۴۶) و این همان کاری است که تقریباً شاهزاده همیشه برای ایجاد توازن قوا میان علما و همچنین قدرت یابی بیش از حد روحانیت اصفهان انجام می داد.
۳-۲-۳-مقابله با فرقه بابیه در سال ۱۲۹۵ ﻫ . ق.
فعالیت‌های پیروان باب در این دوران در اصفهان گسترش زیادی یافت. دلایل زیادی جهت انتخاب اصفهان به عنوان یکی از پایگاه های بابیان وجود داشت و نفوذ در اصفهان می توانست موفقیت فرقه ضاله بابیه را تضمین نماید:
۱-اوضاع اجتماعی اصفهان از آغاز حکومت قاجارها تا اوایل حکومت ناصرالدین‌شاه و رسیدن شاهزاده به حکومت اصفهان، از این شهر یک چهره بحرانی را به نمایش می گذاشت. تعدی و تجاوز ایلات و اقوام اطراف به شهر، عربده کشی و قداره بندی برخی از اراذل در محلات، ناکار آمدی حکام و کارگزاران، قحطی های پی در پی و … فرصت مناسبی را برای مروجین فرقه ضاله بابیه و ترویج اندیشه های باب در این شهر فراهم کرد. (جعفری،۱۳۹۰: ۱۴۷-۱۴۶)
۲-وجود کارگزاران و شخصیت هایی که استفاده از بابیت را فرصت مناسبی برای نیل به اهداف خود می دیدند. (جعفری،۱۳۹۰: ۱۴۷-۱۴۶)
۳-وجود کنسولگری روسیه و انگلستان و فعالیت های جدی آن ها در اصفهان در حمایت از فرقه‌ی بابیه در این شهر. این دو کنسولگری متوجه شدند تا اصفهان از «وضعیت آخوندی» در نیاید، نمی توان در آن نفوذ کرد و از طرف دیگر به دنبال آن بودند تا ظهور حضرت مهدی (عج) را انجام یافته تلقی کنند، گویا مأموریت حسینعلی نوری (بها) رهبر فرقه بهاییه هم همین بود؛ به همین خاطر سعی کردند از بابیه و بعداً بهاییه در اصفهان حمایت کنند. (آیت مهدوی،۱۳۹۰: ۸۰)
۴-باب به دلیل مشکلاتی که در شیراز داشت و به ویژه آنکه در مسجد وکیل مجبور شده بود که ادعاهای خود را انکار نماید، این شهر را ترک کرد و به اصفهان آمد. در اصفهان مورد حمایت منوچهرخان معتمد الدوله[۴] حاکم شهر قرار گرفت و در یک جلسه پرسش و پاسخ با حضور علمای اصفهان، شرکت کرد. هرچند نتوانست از این جلسه استفاده تبلیغی نماید اما همچنان مورد حمایت حاکم بود و منوچهر خان تا لحظه‌ی مرگ از او حمایت کرد و همین باعث شد تا اصفهان به عنوان دومین مرکز فعالیت های باب شناخته شود. (جعفری،۱۳۹۰: ۱۴۷-۱۴۶)
علاوه بر دلایل گفته شده که بطور خاص موجب رشد فعالیت بابیان در اصفهان شد، اصفهان تابعی از شرایطی بود که در کل کشور حاکم بود. در واقع رشد فعالیت های بابیان و سپس بهاییان در دوره ناصرالدین‌شاه و مظفرالدین‌شاه در سراسر کشور موجب گرایش عده ای از اهالی اصفهان به این فرقه شد. (جعفری،۱۳۹۰: ۱۴۷)
گزارش دقیقی از پایگاه اجتماعی و جنسیت گروندگان به باب و اعتقادات او در اصفهان موجود نیست. در مورد گروندگان باب گفته شده شامل دهقانان، روحانیون رده پایین، پیشه وران و بازرگانان بود و خوشبینانه ترین آمار گروندگان به باب را جان فوران ارائه کرده و حدود ده درصد کل جمعیت ایران را در این زمان نوشته است. (نگاه کنید به: فوران،۱۳۷۸: ۲۴۵-۲۲۴)
حضور باب در اصفهان و حمایت جدی معتمد الدوله و تبلیغات دستگاه حاکمه از او، موجب رشد نسبی بابیه در اصفهان گردید. از این رو، بخشی از دغدغه های فکری و تلاش های عملی علما و مراجع اصفهان از این زمان به بعد، مقابله با فرقه بابیه بود. فعالیت چشمگیر و علنی پیروان باب و بهایی در اصفهان و شهرت برخی از رجال سرشناس اصفهان به این فرقه موجب حساسیت علمای بزرگ شهر به آن ها و مقابله با اعتقادات و عملکرد آن ها شد. (جعفری،۱۳۹۰: ۱۴۸) جبهه های قدرتمند روحانیون که در آن زمان اکثراً با هم در نزاع و کشمکش بودند برای حفظ قدرت و وجهه روحانیت در کنار هم قرار گرفتند و شاهزاده هم برای جلوگیری از اغتشاش و برهم خوردن نظم عمومی با آن ها همکاری کرد. در قضایای مبارزه با بابیت، خاندان مسجدشاهی پیشرو بودند به گونه ای که شیخ محمدباقر و فرزندانش در مقاطع مختلف با این فرقه ضاله درگیر بودند و حتی برای رفع فتنه بابیان به دیگر مراجع متوسل شده و از آن ها درخواست قتل و ارتداد آن ها را کرده اند. مهمترین این درخواست ها تلگراف آقانجفی به میرزای شیرازی و تقاضای حکمی از او علیه بابیه اشاره کرد. (نگاه کنید به: نجفی،۱۳۷۱: ۱۶۸-۱۶۷) و از طرف دیگر این رشد بابیه باعث بروز نگرانی شاه و دولت شد و به همین دلیل تلگراف های زیادی بین اصفهان و تهران رد و بدل شد.
در آغاز تلگرافی در صفر ۱۲۹۵ ﻫ . ق. از مستوفی‌الممالک خطاب به شاهزاده ارسال شد: «در اصفهان اشخاصی پیدا شده‌اند که به فساد عقیده و تهمت بابی‌گری منسوب هستند». طبق حکم شاه می بایست تمام اموال متهمین به بابی را مصادره و آن ها را به زندان انداخت، «البته سرکار والا در اجرای این حکم قسمی مراقبت می‌فرمایند که این مسئله سبب پیشرفت کار مردم فتنه‌جو نشود و مردم بی‌تقصیر به زحمت نیفتند.» (احمدی طاهری،۱۳۷۰: ۸۳)
شاهزاده در پاسخ به مستوفی الممالک در ارتباط با فرقه بابیه آن ها را مردمانی نادان و بی عقل معرفی کرد «زیرا که بدون سبب اعتقاد به‌یک مرده‌ی نجس [سید علی‌محمد باب] یا یک زنده‌ی نجس [میرزا حسین‌علی بهاء‌الله] پیدا کرده و بی‌جهت مرید میرزا علی‌محمد … مرید شدن خیلی اسباب حیرت است.» و از دستگیری دو نفر سمیرمی خبر داد که چند جلد کتاب از باب را در اختیار داشتند «چند جلد کتاب‌های مزخرف و مخصوصاً کاغذی از رئیس پدرسوخته‌ی ایشان که همراه آن دو نفر بود به دست افتاد که همان مزخرفات را به تهران می‌فرستم، به نظر انور خواهد رسید.» نفر اول اعتراف کرد و اعدام شد و نفر دوم علیرغم شکنجه و بریدن گوش، اعتراف نکرد و محکوم به حبس ابد گردید، شاهزاده شدیداً تأکید می کند که با دقت تمام مراقب اوضاع و احوال بابیان است. «بخصوص که این اشخاص علاوه بر اینکه دشمن دین هستند به طایفه‌ی ما دشمنی دارند. در همه‌جا جاسوس‌های صدیق دارم که اطلاع می‌دهند. چنانچه این دو نفر را اطلاع دادند و گرفته به سزای خود رسانیدم. بعد هم اگر پیدا شد البته گرفته خدمت جنابعالی اطلاع می‌دهم. بی‌گناه را هم البته کسی متعرض نخواهد شد. عبث عبث البته کسی را به این تهمت که پای جان در میان است متهم نخواهند کرد. مواظبت خواهم نمود. ظل‌السلطان ۲۵ صفر» (احمدی طاهری،۱۳۷۰: ۸۴)
ناصرالدین‌شاه هم که نگران اوضاع است، تلگرافی خطاب به شاهزاده فرستاد و از بابت دستگیری در اصفهان احساس رضایت کرد و سپس دستور داد که با آن ها با کمال بی رحمی رفتار کنند. «باید در کمال سختی مقید و محبوس کنید و عقیده‌ی خود و علم مجتهدین و علما را در حق آن ها به عرض برسانید. ۲۰ ربیع‌الاول» (احمدی طاهری،۱۳۷۰: ۸۴)
شاهزاده هم در پاسخ شاه نوشت که این دو نفری که دستگیر شدند از رؤسا و رهبران فرقه بابیه اصفهان بودند و «از نوشتجات که از ایشان بیرون آمد چیزهائی که استنباط شد که غیر از بخت همایونی هیچ دال بر گرفتاری ایشان نبود … علی‌الحساب در انبار دولتی که جای محکم بسیار خوبی است محبوسند و سی نفر سرباز مستحفظ ایشان است. بعد از رسیدن عرایض غلام به خاکپای مبارک و اظهار عقاید خود که مقرر گردیده‌ است، به هر چه رأی جهان آرای ملوکانه اقتضا فرماید امر و حکم فرمایند. غلام بی‌مقدار مسعود قاجار ۲۱ ربیع‌الاول» (احمدی طاهری،۱۳۷۰: ۸۴)

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت
[چهارشنبه 1400-08-05] [ 02:28:00 ق.ظ ]




و علومَ المنطقِ. و لتفهّم ما فیه مِن نظامِ و تشریعِ وجدتُ
علومَ الشرعِ و الفقهِ. . .‌(شراره ؛ ۱۶۴:۱۹۶۵-۱۶۵)
برای چه زبان عربی زنده و جاودان ماند؟
مقاله - پروژه
چه کسی بیدار کننده‌ی قوم عرب و موجب تکامل این تمدن قومی گشت؟
او جوانی بود که دیروز قصد تجارت در قبیله‌ی قریش را نمود،
او امروز محمد پیامبر عربی و رسول مسلمانان است.
اما منبع این تمدن همان قرآن است.
در حقیقت قرآن با سرعتی گسترش یافت که هیچ کتابی قبل یا بعد از آن با این سرعت پیروز نشد
انتشار تعالیم آن صرفاً به ملتی که در بین آنها نازل شد مختص نگردید. . .
در حقیقت قرآن دین عربی و دولت عربی و احکام عربی را پدید آورد، و آداب عربی همگی به شکل یک ملت واحد در آمدند که حتی ملت‌هایی را که زبانشان عربی نبود را به هم پیوند داد. اینچنین است که جماعتی از مورخین گفته‌اند‌: براستی که تمدن عرب همان تمدن اسلام بود.
و قرآن منبع همه علوم است که مسلمانان به وسیله آن به اوج تمدنشان رسیدند. پس به خاطر تفسیر آیات قرآن بود که علم کلام و منطق شکل گرفت. تا آنچه که از مسائل شرعی و علم فقه در آن است فهمیده شود.
باز در ادامه همین مقاله می‌گوید در حقیقت علوم دیگر مثل جغرافیا علم صرف و نحو و ستاره شناسی و علوم ریاضی نیز همگی در پی دین مبین اسلام بوجود آمدند مثلا علم جغرافیا از زمانی شکل گرفت که افراد متعددی از سرزمینهای دور برای زیارت کعبه می‌آمدند و در این مسیر سفرنامه‌ها و تجربیات و مشاهدات خود را می‌نوشتند و باز می‌گوید که علم نجوم و ریاضیات نیز به دنبال تعیین وقت برای نماز و محاسبات مربوط به روزه بود که بوجود آمدند. و بدین صورت به مقاله خود ادامه می‌دهد و شکوه اسلام را با بیانی علمی به اثبات می‌رساند و جرقه‌های اولیه کلیه پیشرفتها‌ی جوامع بشری را مدیون دین مبین اسلام می‌داند.‌(همان:۱۶۴-۱۶۵)
بخش سوم
بررسی و مقایسه تکثر‌گرایی دینی در آثار و اندیشه‌ی می‌زیاده و جبران

۵-۳-۱٫ عقاید دینی جبران و می‌

این دو ادیب گرانقدر هر دو پیرو آیین مقدس مسیحیت می‌باشند. در حقیقت هر کدام از آنها در یک خانواده مسیحی متولد شده‌اند . همانطور یکه در بررسی اندیشه تکثرگرایی دینی این دو ادیب مشاهده شد هر دو دارای اندیشه‌ی تکثر‌گرایی بوده‌اند . اما با مطالعات بر آمده از آثار و اندیشه‌ی هر دوی آنها اینگونه بر می‌آید که اندیشه تکثر‌گرایی جبران بسیار پررنگ تر از می‌زیاده می‌باشد این در حالیست که اندیشه‌ی تکثر‌گرایی می‌،واقع بینانه تر از جبران است، شاید دلیلش این باشد جبران دور از وطن بوده و در سرزمینی زندگی می‌کرده که در آن پیروان ادیان و مذاهب و ملیت‌هایی گوناگونی می‌زیسته‌اند اما می‌در سرزمین‌ها‌ی عرب زندگی می‌کرده و شمولیت و گوناگونی ادیان و مذاهب و قومیتها‌ی کمتری را لمس نموده در حالیکه جبران به دلیل زندگی در آمریکا و برخورد با ادیان و مذاهب و ملیت‌هایی مختلف دنیا به اندیشه‌ی تکثر‌گرایی فرا واقعی سوق داه شده. اما این را نباید از نظر دور نگاه داشت که هر کدام از آنها علاقمند به حضرت محمد‌(ص) و دین مبین اسلام بوده‌اند و در حقیقت به دین اسلام ایمان آورده‌اند و از تعالیم ارزشمند اسلام ناب بی بهره نمانده‌اند .
جبران اینگونه احساس خود را نسبت به پیامبر و دین اسلام بیان می‌کند‌:«أنا مسیحی و لی فخر بذلک و لکننی اهوی النّبیّ العربی و أکبر اسمه و أحب مجد الإسلام و زواله »(جبران؛۱۳۸۴: ۹)
مسیحی ام و به آن افتخار می‌کنم، اما به پیامبر عربی عشق می‌ورزم و نامش را ارج می‌نهم، عظمت اسلام را دوست می‌دارم و از نابودی و زوال آن بیمناکم.
همچنین در گفتار این دو ادیب به وضوح مشهود است که هر دو به رد باورهای مسیحیان از اقانیم ثلاثه می‌پردازند.
جبران می‌گوید « قل لا إله الله و کن مسیحا » و باز در ادامه می‌گوید «قل الله أکبر و قل لا شیءَ إلا الله»
می نیز بر یکتا پرستی خود چنین گواهی می‌دهد‌:« اُمن بالهِ واحدِ نعم یا الهی اُمِنُ بأنَّک واحدا لا إلهَ إلا أنتَ، إنک أنتَ خلَقتَنا».

۵-۳-۲٫ حقیقت نماز از دیدگاه جبران و مَی

جبران در مقاله کلنا یصلی به زیبایی به توصیف نماز می‌پردازد و با وصفی ادیبانه می‌گوید
کّلنا یُصلِّی، ولکن بعضَنا بِقصدٍ وَ معرفهٍ وَ بعضَنا یصلِّی بِدونَ قصدِ و بِدونَ معرفهِ، فالقَبُ البشرِ یَخفقُ صامتاً أمامَ الانهایهِ القدیسهِ و یَخفِقُ امامَها منشداً، فَالسواقِی، تسیرُ نحوَ الشاطِی. . .
الصلاهُ فِی ملتی کلُّ رغبه فِی البقاءِ و کلُّ شوقِ إلی الحیاهِ و کلُّ عزمٍ محدودٌ ینزعُ إلی عزمِ غیرَ محدودِ، فما أول صرخه تخرجُ مِن صدرِ الطفلِ سوی صلاهِ الغیوبهِ فِی مسمعِ الیقظهِ. . . .
الصلاهُ فِی عقیدتی املٌ عذبٌ فِی حشاشهِ المزارعِ الذّی یودعُ الأرضِ بذورهِ قائلاً فِی سرهِ‌: بسم اللهِ الاتکالِ عَلَی اللهِ».
وَ الصلاهُ واجبٌ لذیذٌ فِی عاقلهِ الراعِی الّذی الراعی الذّی یقودُ قطیعهإلی المروجِ الخضراءِ، و هی عملٌ مستطابٌ فِی روحِ الحائک الّذی یَجِلسُ الینوله متمثلاً‌: قماشه رداء لصبیهِ جمیلهِ، أو عاقلاً لِعجوزِ تتقی بهِ البرد و الزمهریر. . .‌(انطوان القوال؛۱۰۵:۱۹۹۴)
می گوید:« ما همگی نماز می‌خوانیم اما برخی از ما از روی شناخت به دعا و نیایش می‌پردازیم و برخی دیگر بدون آگاهی قلب آدمی در برابر بی نهایت مقدس به آرامی می‌تپد و به نغمه سرایی می‌پردازد. همچون جویباران که به سوی ساحل در حرکتند نماز و نیایش در اعتقاد من میل به جاودانگی است ؛ اشتیاق به زندگی اراده ایست محدود که به اراده نامحدود گرایش دارد. اولین فریادی که از سینه‌ی کودک بیرون می‌آید همان نیاش غیب به گوش هوشیاری است ». نماز و نیایش در مزارع و باغها نیز جریان دارد‌: نماز در اعتقاد من همان آرزو‌ی شیرینی است در مزارع که زمین بذرش را اینگونه در باطنش به ودیعت می‌گذارد « به ناخدا و توکل بر خدا ».
نماز تکلیفی است لذیذ در اندیشه‌ی چوپان که گوسفندان را به چراگاه سر سبز می‌برد؛ در شریعت من آن است که آدمی متحیر در برابر سپیده و مبهوت هنگام چاشتگاه جادو شده در صبح می‌ایستد. . .
الأزهارُ تصلِّی قبلَ أن ینهَها الربیعُ مِن رقادِها و الأشجارُ تصلّی و الخریفُ ینثرُ أوراقُها الصفراءُ عَلَی أدیمِ الأرضِ. . . و تصلّی الأشجارُ بلهفه عندَنا یُحاوِلُ الشتاء تکفین منازعها بِثلوجهِ
الطیر یصلّی قبل التغرید و بعده، الحیوان یصلی ساعیاً إلی القوت و یصلی ملتجئاً الی المغاور. . .
گلها نیز به نیایش می‌پردازند قبل از آن که بهار آنها را از خواب بیدار کند. درختان نیز به نیایش می‌پردازند وقتی که پاییز برگهای زردشان را بر روی زمین می‌پراکند.پرندگان قبل و بعد آواز خواندن و حیوانات هنگام تلاش برای غذا و روی آوردن به پناهگاه به نیایش مشغولند. . .
لیست الصلاهُ وظیفهً مِن وضائفِ المتمذهبینَ، لیست بِتلک الآیاتِ القدیمهِ المبرتبهِ الّتی یَستظهرها الناسَ وَ یکَرِّرونها متوهمینَ انّهم یُصلّونَ بِواسطِها عَلَی عطفِ اللهِ وَ برکاتِهِ بل هی حالهٌ باطنیهٌ روحیهٌ فِی الانسانِ، بل حالهٌ وضعیهٌ حفیهٌ، فِی الطبیعهِ نفسها، فما ندعوه قصداً و محجهً فِی البشریهِ، او نحوَ و غرضاً فِی الطبیعهِ، او قدراً محتوماً فِی الحیاهِ، لیسَ بِأکثرِ مِن الصلاهِ عامهٌ شاملی عمیقه علویه کائنه فی الزراتِ کیانها فی الشموسِ، ملازمه للهبولی ملازمتها للعقل العام.
و لا تبدأ الصلاهُ بِما تبثه الشفاءُ و لا تنتهی بما تتعنی بِهِ الحناجر، فلقد کانت الصلاهُ و هی باقیهٌ فِی کلِ عاطفهِ مِن عواطفِنا الأولیهِ فِی کلِّ ساعهٍ مِن ساعاتِ ایامِنا ولیالینا کلُنا یصلّی، و کلُّ ما فِی الأ رضِ یصلّی، لأن کلَ ما فِی الأرضِ یصلّی، لأنّ کلَ ما فِی الأرضِ مِن اللهِ وللهِ. واللهِ یصلّی عَلَی ذاتِهِ، و یسلمُ کیانَه علَی کیانِه.‌( همان؛۱۰۶-۱۰۷)
اما این نماز امری دشوار و تکلیفی اجباری نیست که از روی اجبار و اکراه صورت گیرد و تکلیفی از تکلیف دینداران نیست و آن آیات خشک و و یکنواختی نیست که آدمیان اظهار می‌کنند و تکرار می‌نمایند به این هدف که به واسطه‌ی آن به لطف و برکات خداوند دست می‌یابند ؛ بلکه حالتی است باطنی و معنوی در درون انسان. این چنین نماز آغاز و پایان ویژه خود را دارد. «آغاز آنچنان نیست که لبها واژگانی را بر لب جاری سازند و پایان آن نیز واژگانی نیست که از حنجره بیرون آید، بلکه نماز و نیایش همچنان در هر عاطفه از عواطف نخستین مان و در هر لحظه‌ای از لحظه‌های روز وشب جاری است »این بدان علت است که « همه ما در حال نیایش هستیم و هر آنجه که در زمین است در حال نیایش است، چون هر آنچه که در زمین است از خدا و برای خداست ».
این نماز و نیایشی که بدان اعتقاد دارد تنها خاص بند گان نیست بلکه خداوند نیز بدان می‌پردازد‌: « خداوند نیز بر ذاتش نماز می‌گذارد و ذاتش به او سلام می‌فرستد ».
« می‌« نیز اعتقاد خود را در مورد نماز چنین بیان می‌دارد که‌:
«من نماز ماشینی یکنواخت را که عقل، اندیشه و دل را آن راهی ندارد را نیکو نمی‌دانم».‌(زیاده؛۱۹۸۲/۲:۵۴۵)
ما هو الدینُ إن لم یکن قوهً روحیهً. و ما غایهُ الإنسانِ مِن الصلاهِ سوَی الإرتفاعِ الی مصادرِهِ العلیا لیکونَ عندَها أقربَ الی الإتصالِ بِاللهِ؟ . . .‌(همان)
دین چیست اگر قوت و نیروی روحی در آن نباشد. و هدف انسان از نماز غیر از این نیست به سوی منبع اصلیش بالا رود تا بدین وسیله به قرب إلی الله برسد.‌(همان:۲۶۶ )
همچنین می‌گوید: «در هر دین و آیینی چیزی والاتر و زیباتر از نماز نمی‌شناسم. زیرا نماز روح و جان آدمی را به بالاترین درجات عروج و تلاش برای رسیدن و نزدیکی به روح بزرگ زندگی بالا می‌برد. نماز زمزمه عبد با معبود سپاس مخلوق با خالق و در خواست او به نزول برکاتش می‌باشد. این اعتماد که در آسمان، ورای تمام نیروها و عجایب هستی، خدایی توانا وجود دارد که چیزی بدون او سپری نمی‌شود چه دل انگیز و با حلاوت است. تمام نعمات نزد اوست که نیازهای بشری از آن سیراب می‌شود، بزرگی که با توجه به او ضعف و ناتوانی انسان رنگ می‌بازد، وجودی که تمام موجودات را در بر می‌گیرد، پس سرشار از زندگی، قدرت و دگرگونی است.»(همان‌: ۵۴۵)

۵-۳-۳٫ تأثیر پذیری از قرآن

جبران ظاهراً قرآن و نهج البلاغه را می‌خوانده که از آیات قرآن در سبک و مضمون نوشته خود استفاده کرده است.‌(رامشینی:۱۴) در جایی می‌گوید:
«أنتَ اخی بِیسوعِ و موسَی و محمدٍ
أنتَ أخی بِکوارثِ خمسینَ قرناً
أنتَ بِالقیودِ الّتی جرها آباءُ نا و أجدادُنا
أنتَ أخی بِالنیرِ الثقیلِ الّذی أثقلُ عاتقنا(جبران؛۷۹:۱۹۹۴)
ای برادر سوریم، تو به واسطه‌ی مسیح‌(ع) و موسی و محمد‌(ص) برادرم هستی. . .
و تو بواسطه‌ی پنجاه سال گرفتاری و مصیبت برادرم هستی

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت
 [ 02:28:00 ق.ظ ]




برای رضایت داشتن از خودشان نیازی به تصدیق دیگران ندارند. از وابستگی به دیگران برای کسب ایمنی رها هستند، چون اعتقاد دارند ایمنی از خودشان است نه از بیرون. آن‌ها کار را مکانی برای خلاقیت، اعتماد به نفس و یادگیری، جایی که پول و پاداش، ثانویه است، می‌دانند. آن‌ها افراد محیط کار را به عنوان انسان‌هایی با قوت، ضعف، نگرانی، نیازها و خواسته‌های خودشان در نظر می‌گیرند، برای آن‌ها روابط، همواره قبل از کار است (رجایی، ۱۳۸۸).
پایان نامه - مقاله - پروژه
آن‌ها از زندگی مادی دست نمی‌کشند بلکه خواهان ایجاد تعادلی در زندگی مادی همسو با اهداف متعالی و معنوی خود هستند. مدیر معنوی در برخورد با موقعیت‌ها به جای مداخله در امور، به ایجاد بصیرت می‌پردازد؛ به جای کنترل، اعتماد می‌کند و به جای مطرح کردن خود، فروتنی نشان می‌دهد.
۲-۱۷- هوش معنوی و مدیریت
تأثیر فوق العاده هوش معنوی بر متغیرهای مهم مدیریت همچون رهبری، انگیزش، خودکنترلی، قابلیت تغییر، ارتباطات، عملکرد و… و نیز ارتباطش با دیگر انواع هوش سبب می‌‌شود معنویت و هوش معنوی به یک موضوع مهم در حوزه مدیریت و سازمان تبدیل شود (رکابی، ۱۳۸۵).
مدیرانی که دیدگاه معنوی دارند، نسبت به تغییر، پذیراتر و به دنبال هدف و معنا برای سازمان خود هستند. اهمیت اتصال به یک کل بزرگ‌تر را می‌فهمند، ادراک و بیانی فردی از معنویت خود دارند. این افراد از ذهنیت وفور برخوردارند یعنی باور دارند که منابع کافی برای همه وجود دارد و نیاز به رقابت نیست.
در نتیجه افراد راحت تر به یکدیگر اعتماد می‌کنند، اطلاعات و کارشان را به مشارکت می‌گذارند و با همکاران و اعضای گروهشان هماهنگ می‌شوند تا به اهداف نهایی خود برسند. افراد در سلسله مراتب سازمان‌هایی که گرایش معنوی دارند، برای توانمندسازی یکدیگر تلاش می‌کنند. در موقعیت‌های تعارض از راهبردهای همکاری برد- برد استفاده می‌کنند (رکابی، ۱۳۸۵).
مدیر معنوی در برخورد با موقعیت‌ها به جای مداخله در امور، به ایجاد بصیرت می‌پردازد؛ به جای کنترل، اعتماد می‌کند و به جای مطرح کردن خود، فروتنی نشان می‌دهد. مدیر معنوی بر ارزش‌های اخلاقی مثل صداقت، درستی، آزادی و عدالت تاکید دارد. او هویت اخلاقی کارکنان خود را بهبود داده و تعهد عمیقی در آنان ایجاد می‌کند و بین آن‌ها روابط سازنده را حاکم می‌سازد.
مدیر معنوی بر توسعه فردی، تصمیم گیری مشترک، و کمک به خودشکوفایی تاکید دارد. اگر ارزش‌های اصلی‌اش مورد تهدید قرار گیرد، به جای تطبیق با عقاید و افکار دیگران، آن‌ها را به چالش می‌کشد تا به نتیجه والا برسد. مدیر معنوی اجازه نمی‌دهد مقام و موقعیت ذهن او را درگیر سازد، زیرا ذهن همواره با این تهدید روبرو است که توسط موقعیت‌ها و حاشیه‌های به ظاهر مهم به گروگان گرفته شود. مدیر معنوی به جای هدایت شدن توسط موقعیت، خودش موقعیت را خلق و هدایت می‌کند.
امروزه روانشناسان بر این باورند که موفقیت نهایی یک سازمان بزرگ به هوش معنوی مدیران و کارکنان آن بستگی دارد هر چند که هوش عقلانی و هوش عاطفی نیز تا حدی این موفقیت را تضمین می‌کند. آن‌ها معتقدند تشویق معنویت در محیط کار می‌تواند منجر به افزایش خلاقیت، صداقت و اعتماد، حس تکامل شخصی، تعهد سازمانی، رضایت شغلی، مشارکت شغلی، اخلاق و وجدان کاری، انگیزش، عملکرد و بهره وری بالا شود. یک مدیر معنوی قادر می‌شود طوری سازمان خود را به موفقیت برساند که همه مشتریان، کارکنان و افراد جامعه از آن منتفع شوند (شیخ الاسلامی، ۱۳۷۷).
همچنین یکی از مسائل مهم در حوزه کسب‌وکار موضوع سرمایه‌های معنوی است. در سال‌های اخیر شواهد علمی فراوانی مبنی بر وجود هوشی با نام SQ یا هوش معنوی به دست آمده است.
این هوش در ارتباط با مسائلی است که ما به آن‌ها اعتقاد داریم و نقش باورها، عقاید و ارزش‌ها را در فعالیت‌هایی که برعهده می‌گیریم، مدنظر قرار می‌دهد. محققان هوش معنوی را به شکل‌های متفاوتی تعریف کرده‌اند که تمام این تعاریف به مساله انعطاف‌پذیری در برابر تغییرات، درس گرفتن از شکست‌ها، داشتن معنا و هدف در کارها و فعالیت‌ها، خلاقیت، نوآوری و توسعه سازمان و خودآگاهی اشاره می‌کنند. هوش معنوی زمانی خود را نشان می‌دهد که افراد بتوانند زندگی خود و تمام کارها و فعالیت‌هایشان را با معنویت تلفیق کنند. در واقع هوش معنوی ظرفیتی است برای پرسیدن سؤالات غایی درخصوص معنای زندگی، ظرفیتی است برای ارتباطات بین افراد و جهانی که در آن زندگی می‌کنند. این هوش، توانایی به‌کارگیری ارزش‌ها و کیفیت‌های معنوی است؛ به‌طوری‌که منجر به ارتقای سلامت روحی و جسمی افراد شود. هوش افراد به چهار نوع تقسیم می‌شود:
الف) PQ یا هوش جسمانی: یعنی توانایی استفاده از اشیا و کنترل ماهرانه بدن که بر اساس سیستم‌های عصبی مغز مشخص می‌شوند. در واقع این هوش ابتدایی‌ترین کانون توجه ما را به خود اختصاص می‌دهد.
شکل ۲-۱- تقسیم بندی انواع هوش
ب) IQ هوش عقلانی: که مربوط به مهارت‌های منطقی، حل مساله ریاضی و مهارت‌های زبان شناسی افراد است که بیش از سایر هوش‌ها به‌عنوان ملاک موفقیت آموزشی محسوب می‌شود.
ج) EQ یا هوش عاطفی یاهیجانی: هوشی است که به افرادکمک می‌کندتابه مدیریت و کنترل عواطف خود و دیگران بپردازند و تعیین کننده موفقیت حرفه‌ای و شخصی افراد است. این هوش به افراد در برقراری ارتباط با دیگران کمک می‌کند.
د) هوش‌معنوی یا:SQ آخرین لایه، مربوط به هوش‌معنوی یا SQ است که برخلاف هوش‌عقلانی (IQ) که امروزه در کامپیوترها هم مشاهده می‌شود و نیز هوش‌عاطفی (EQ) که در برخی از پستانداران رده بالا دیده می‌شود، این هوش مختص انسان است و برای حل مسائل مفهومی و ارزشی استفاده می‌شود SQ. در ارتباط با تمام چیزهایی است که ما به آن‌ها اعتقاد و باور داریم و منجر به حفظ تعادل فکری و آرامش درونی و بیرونی و عملکرد همراه با مهربانی و ملایمت می‌شود. می‌توان سطوح مختلف هوش را در یک هرم به صورت زیر نشان داد:
نمودار ۲-۳ - سطوح مختلف هوش
این هرم نشان‌دهنده این مساله است زمانی که یک نوزاد به دنیا می‌آید ابتدا بر روی کنترل بدن خود؛ یعنی PQ تمرکز می‌کند سپس مهارت‌های عقلایی و مفهومی او توسعه می‌یابند (IQ) و تمرکز اصلی در مدرسه بر روی همین نوع از هوش است؛ اما بعد از مدتی که افراد پی بردند که نیاز به بهبود روابط عاطفی و ارتباط با دیگران دارند، هوش عاطفی پر رنگ می‌شود و در نهایت SQ یا هوش معنوی زمانی مورد توجه قرار می‌گیرد که فرد به جست‌وجوی معنا و مفهوم زندگی خویش می‌گردد و از خود می‌پرسد «آیا این، همه آن چیزی است که وجود دارد؟» هوش عاطفی و معنوی با هم در ارتباط هستند. در واقع افراد برای رشد موفق هوش معنوی خود به برخی از پایه‌های هوش عاطفی نیازمندند؛ به عبارت دیگر درجه‌ای از خود آگاهی عاطفی و همدلی پایه و اساس مهمی برای رشد هوش معنوی است که منجر به آشکار شدن و تقویت آن می‌شود و تقویت هوش معنوی نیز منجر به تقویت و رشد بیشتر هوش عاطفی می‌شود.
مدیرانی که از هوش معنوی قوی‌تری برخوردار هستند، نسبت به تغییر، منعطف‌تر بوده و به دنبال هدف و معنا برای سازمان خود هستند. این افراد از ذهنیت وفور برخوردارند؛ یعنی باور دارند که منابع کافی برای همه وجود دارد و نیاز به رقابت نیست. در نتیجه افراد در این گونه سازمان‌ها راحت‌تر به یکدیگر اعتماد می‌کنند، اطلاعاتشان را به مشارکت می‌گذارند، با همکاران و اعضای گروهشان هماهنگ می‌شوند، برای توانمند‌سازی یکدیگر تلاش می‌کنند و در موقعیت‌های تعارض از استراتژی‌های همکاری برد – برد استفاده می‌کنند.
چند اصل برای تشخیص هوش معنوی وجود دارد که عبارت‌اند از:
۱) خود‌آگاهی: آگاهی از آنچه باور دارم و آنچه عمیقاً به من انگیزه می‌دهد.
۲) زندگی در لحظه
۳) داشتن چشم‌انداز: اقدام براساس اصول و اعتقادات عمیق.
۴) کل‌گرایی: دیدن الگوهای بزرگ‌تر، روابط و ارتباطات و داشتن احساس تعلق.
۵) شفقت: داشتن احساس همراه با همدلی عمیق.
۶) تجلیل از تنوع: ارزش نهادن به افراد به خاطر تفاوت‌های آن‌ها.
۷) استقلال داشتن: ایستادن در برابر جمعیت و ابراز عقاید خود (شهیدی و شیرافکن، ۱۳۸۷).
۸) تواضع: داشتن این برداشت از مکان واقعی خود در جهان: «حس بودن یک بازیکن در یک نمایش بسیار بزرگ‌تر.»
۹) گرایش به درخواست‌های اساسی همراه با پرسیدن سؤال چرا؟: نیاز به درک همه چیز و سپس رسیدن به پایین‌تر از آن‌ها.
در حقیقت یکی از مفاهیمی که به تدریج از درون جلسات آکادمیک و سخنرانی‌های علمی ظهور کرده، «هوش معنوی» است. به طور جدّی، ورود واژه و مفهوم «هوش معنوی» به ادبیات علمی روا‌ن‌شناسی و مدیریت را باید به زوهار [۶۳] (۲۰۰۰) در طی دو دهه اخیر نسبت داد.
هوش معنوی سازه‌های هوش و معنویت را با هم داراست، در حالی که معنویت جست‌وجو برای یافتن عناصر مقدّس، معنایابی، هشیاری بالا و تعالی است. هوش معنوی شامل توانایی برای استفاده از چنین موضوعاتی است که می‌تواند کارکرد و سازگاری فرد را پیش‌بینی کند و منجر به تولیدات و نتایج ارزشمندی گردد. گاردنر در نظریه «هوش»، چند معیار بیان می‌کند. چنانچه بخواهیم مجموعه‌ای از ظرفیت‌ها یا توانایی‌ها را به عنوان هوش قلمداد کنیم باید هشت معیار را در نظربگیریم:
مجموعه‌ای از فعالیت‌های مشخص را دربرگیرد.
دارای تاریخچه تکاملی باشد و از نظر تکاملی، عقلانی به نظر برسد.
دارای الگوی بخصوصی از رشد و تحوّل باشد.
بتوانیم از طریق آسیب مغزی آن را مشخص کنیم.
بتوانیم افراد را در گستره‌ای از وجود آن توانایی و یا فقدان آن، طبقه‌بندی کنیم.
قابلیت رمزگردانی با یک نظام نمادین را داشته باشد.
با مطالعات روان‌شناسی تجربی حمایت گردد.
با یافته‌های روان‌سنجی تأیید شود (رجایی، ۱۳۸۸: ۲۲).
ایمونز (۲۰۰۰) معتقد است: هوش معنوی این معیارها را داراست و پایه‌های زیست‌شناختی هوش معنوی را در سه سطح می‌توان بررسی کرد: زیست‌شناسی تکاملی‌، ژنتیک رفتاری، و دستگاه‌های عصبی.
کیرک پاتریک[۶۴] (۱۹۹۹) معتقد است: همین که در طول تاریخ تکامل انسان، دین توانسته است سازوکارها و راهبردهای روان‌شناختی را به وجود آورد که از طریق انتخاب طبیعی بتواند بسیاری از مشکلاتی را که اجداد ما با آن روبه‌رو بوده‌اند حل و فصل کند، نشان‌دهنده کارکرد تکاملی دین و معنویت است. از جمله این سازوکارها، دل‌بستگی، وحدت و پیوستگی، تبادل اجتماعی و نوع‌دوستی قومی است. در خصوص ارثی بودن توانایی‌ها وظرفیت‌های معنوی نیز مطالعاتی انجام شده است، اما شواهد روان‌سنجی نشان می‌دهد که هوش معنوی یک ظرفیت عالی شناختی است،‌ نه یک توانایی اختصاصی که صرفاً به بخشی ازمغزمربوط باشدکه باتخریب مغزی ویاتحریک آن بتوان هوش معنوی افرادرا دست‌کاری کرد (همان، ۲۴). به نظر می‌رسد که هوش معنوی بسیاری از معیارهای مطرح‌شده برای هوش را داراست.
۲-۱۸- جایگاه هوش‌معنوی در سازمان
چنان‌که گذشت، هوش معنوی مفاهیم معنویت و هوش را در یک سازه جدیدتر با هم ترکیب می‌کند و به انسان این فرصت را می‌دهد که در مقابل واقعیت‌های مادی و معنوی حسّاس باشد و تعالی را هر روز در لابه‌لای اشیا، مکان‌ها، ارتباطات و نقش‌ها دنبال کند (سهرابی، ۱۳۸۸، ۱۱۹).
ادوارد[۶۵] (۲۰۰۳) معتقد است: داشتن هوش معنوی بالا با داشتن اطلاعاتی در خصوص هوش معنوی متفاوت است. این تمایز فاصله میان دانش عملی و دانش نظری را مطرح می‌کند. ازاین‌رو، نباید داشتن دانش وسیع درباره مسائل معنوی و تمرین‌های آن‌ها را هم ردیف دست‌یابی به هوش معنوی از طریق عبادت و تعمّق برای حل مسائل اخلاقی دانست، هرچند می‌توان گفت برای بهره‌مندی مؤثر از معنویت، داشتن دانش نظری و عملی لازم است (بناب، ۱۳۸۹).
هوش معنوی بازندگی درونی ذهن ونفس و ارتباط آن با جهان رابطه دارد و شامل ظرفیت مهم فهم عمیق سؤالات وجودی وبینش نسبت به سطوح چندگانه هوشیاری می‌شود. آگاهی ازنفس، زمینه و بستر بودن یا نیروی زندگی تکاملی خلّاق را دربر می‌گیرد. هوش معنوی به شکل هشیاری ظاهر می‌شود وبه شکل آگاهی همیشه درحال رشد ماده، زندگی، بدن، ذهن، نفس وروح درمی‌آید. بنابراین، هوش معنوی چیزی بیش از توانایی ذهنی فردی است و فرد را به ماورا فرد و به روح مرتبط می‌کند. علاوه براین، هوش معنوی فراتر از رشد روان‌شناختی متعارف است. بدین روی، خودآگاهی شامل آگاهی از رابطه با موجود متعالی، افراد دیگر زمین و همه موجودات می‌شود.
هوش معنوی برای حل مشکلات و مسائل مربوط به معنای زندگی و ارزش‌ها مورد استفاده قرار می‌گیرد و چنین سؤال‌هایی در ذهن ایجاد می‌کند: «آیا شغل من موجب تکامل من در زندگی می‌شود؟» و «آیا من در شادی و آرامش روانی مردم سهیم هستم؟»
در واقع، این هوش بیشتر مربوط به پرسیدن است تا پاسخ دادن؛ بدین معنا که فرد سؤالات بیشتری را درباره خود و زندگی و جهان پیرامون خود مطرح می‌کند. همچنین قابل ذکر است که سؤال‌های جدّی درباره اینکه از کجا آمده‌ایم، به کجا می‌رویم و هدف اصلی زندگی چیست، از نمودهای هوش معنوی می‌باشند (غباری بناب، ۱۳۸۹: ۱۴۷).

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت
 [ 02:27:00 ق.ظ ]




کاملاً مخالفم

 

 

 

کارکنان شغل خود را به خوبی می­شناسند.

 

مدیران شرکت پیشنهادهای خوبی برای رفع نیازهای ما ارائه می­ دهند
پایان نامه - مقاله - پروژه

 

مدیران شرکت پیشنهادهای خوبی برای رفع نیازهای ما ارائه می­ دهند

 

مدیران شرکت پیشنهادهای خوبی برای رفع نیازهای ما ارائه می­ دهند

 

مدیران شرکت پیشنهادهای خوبی برای رفع نیازهای ما ارائه می­ دهند

 

مدیران شرکت پیشنهادهای خوبی برای رفع نیازهای ما ارائه می­ دهند

 

 

 

دانش کارکنان مطابق با آخرین اطلاعات روز است.

 

مدیران شرکت پیشنهادهای خوبی برای رفع نیازهای ما ارائه می­ دهند

 

مدیران شرکت پیشنهادهای خوبی برای رفع نیازهای ما ارائه می­ دهند

 

مدیران شرکت پیشنهادهای خوبی برای رفع نیازهای ما ارائه می­ دهند

 

مدیران شرکت پیشنهادهای خوبی برای رفع نیازهای ما ارائه می­ دهند

 

مدیران شرکت پیشنهادهای خوبی برای رفع نیازهای ما ارائه می­ دهند

 

 

 

اطلاعات ارائه شده توسط کارکنان همیشه برای من با ارزش بوده است.

 

مدیران شرکت پیشنهادهای خوبی برای رفع نیازهای ما ارائه می­ دهند

 

مدیران شرکت پیشنهادهای خوبی برای رفع نیازهای ما ارائه می­ دهند

 

مدیران شرکت پیشنهادهای خوبی برای رفع نیازهای ما ارائه می­ دهند

 

مدیران شرکت پیشنهادهای خوبی برای رفع نیازهای ما ارائه می­ دهند

 

مدیران شرکت پیشنهادهای خوبی برای رفع نیازهای ما ارائه می­ دهند

 

 

 

کارکنان دانش همه خدماتی را دارند که به وسیله شرکت ارائه می­گردد.

 

مدیران شرکت پیشنهادهای خوبی برای رفع نیازهای ما ارائه می­ دهند

 

مدیران شرکت پیشنهادهای خوبی برای رفع نیازهای ما ارائه می­ دهند

 

مدیران شرکت پیشنهادهای خوبی برای رفع نیازهای ما ارائه می­ دهند

 

مدیران شرکت پیشنهادهای خوبی برای رفع نیازهای ما ارائه می­ دهند

 

مدیران شرکت پیشنهادهای خوبی برای رفع نیازهای ما ارائه می­ دهند

 

 

 

خدمات ارائه شده توسط شرکت کارگزار در کل خوب است.

 

مدیران شرکت پیشنهادهای خوبی برای رفع نیازهای ما ارائه می­ دهند

 

مدیران شرکت پیشنهادهای خوبی برای رفع نیازهای ما ارائه می­ دهند

 

مدیران شرکت پیشنهادهای خوبی برای رفع نیازهای ما ارائه می­ دهند

 

مدیران شرکت پیشنهادهای خوبی برای رفع نیازهای ما ارائه می­ دهند

 

مدیران شرکت پیشنهادهای خوبی برای رفع نیازهای ما ارائه می­ دهند

 

 

 

سطح کیفیت خدمات ارائه شده در همه ایام حفظ شده است.

 

مدیران شرکت پیشنهادهای خوبی برای رفع نیازهای ما ارائه می­ دهند

 

مدیران شرکت پیشنهادهای خوبی برای رفع نیازهای ما ارائه می­ دهند

 

مدیران شرکت پیشنهادهای خوبی برای رفع نیازهای ما ارائه می­ دهند

 

مدیران شرکت پیشنهادهای خوبی برای رفع نیازهای ما ارائه می­ دهند

 

مدیران شرکت پیشنهادهای خوبی برای رفع نیازهای ما ارائه می­ دهند

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت
 [ 02:26:00 ق.ظ ]




۳- مقایسه ای که می توان در حقوق ایران و انگلستان نمود این است که در حقوق ایران نظارت بر عهده شرکت می باشد و قانون گذار شرکت را ملزم به این کار نیز نکرده است لذا در تمامی شرکت های تجارتی نظارت بر کار مدیر تصفیه بر عهدۀ شرکت خواهد بود در حقوق انگلستان تصفیه به دو صورت می باشد یکی بر عهده سهامداران و در جایی دیگر بر عهده دادگاه در تصفیه ای که به عهده دادگاه می باشد عملاً مدیر تصفیه به عنوان یک مأمور دادگاه می باشد.
گفتار چهارم: مسؤولیت عدم انجام وظایف مدیران تصفیه
مسؤولیت مدیر یا مدیران تصفیه را با توجه به قوانین عام و خاص می توان به مسؤولیت های مدنی و جزایی تقسیم نمود که ابتدأً مسؤولیت مدنی را در شرکت های تجارتی مطابق ترتیبات قانونی و سپس مسؤولیت جزایی را توضیح خواهیم داد.
۱- شرکت سهامی:
مسؤولیت مدنی مدیران تصفیه در اثر ارتکاب تقصیر تابع اصول کلی حقوق مدنی می باشد.[۱۱۲] که در اثر تقصیر مدیران تصفیه به سهامدار، شخص ثالث ذی نفع یا شرکت مستقیماً خسارتی وارد گردد زیان دیده برای اخذ خسارت مزبور باید تقصیر فاعل زیان و رابطۀ سببیت بین فعل زیان آور و ضرر وارده را اثبات نماید.[۱۱۳]
پایان نامه - مقاله - پروژه
۱- مدیر یا مدیران تصفیه موظفند برابر با ماده ۲۲۵ ل.ا.ق.ت. مصوب ۱۳۴۷ از بستانکاران و اشخاص ثالثی که علیه شرکت در روزنامه رسمی و روزنامه کثیرالانتشار که آگهی و اطلاعات شرکت در آن منتشر می شود به عمل آید تا اشخاص مذکور حداکثر ظرف مدت شش ماه از تاریخ انتشار نوبت اول آگهی فوت به نشانی مدیر یا مدیران تصفیه مراجعه نمایند.
ماده ۲۲۶ ل.ا.ق.ت. مصوب ۱۳۴۷ مدیر یا مدیران تصفیه را که از مقررات ماده مذکور تخلف نموده باشند از لحاظ مدیران خسارت وارده به طلبکاران که طلب خود را دریافت نکرده باشند مسؤول می داند، باید خاطر نشان گردد اقامه دعوی و بار دلایل به عهدۀ مدعی خواهد بود. سؤالی که می توان مطرح نمود این است که در صورت عدم تکاپوی دارایی شرکت برای پرداخت طلب طلبکاران چه کسی مسؤول است؟
مطابق ماده ۱۴۳ ل.ا.ق.ت. مصوب ۱۳۴۷ در صورتی که پس از انحلال شرکت معلوم شود که دارایی شرکت برای تأدیه طلب بستانکاران تکافو نمی کند، دادگاه صلاحیت دار می تواند به تقاضای هر ذی نفع هر یک از مدیران و مدیر عاملی را که کافی نبودن دارایی شرکت به نحوی از انحاء معمول تخلفات او بوده است، منفرداً یا متضامناً به پرداخت آن قسمت از دیونی که تأدیه آن از دارایی شرکت امکان پذیر نیست محکوم کند.
۲- شرکت با مسؤولیت محدود، تضامنی، نسبی، مختلط سهامی، مختلط غیر سهامی و تعاونی:
در صورتی که مدیران تصفیه از مقررات قانونی و اساسنامه تخلف نمایند و این تخلفشان موجب ضرر و زیان به اشخاص ذی نفع گردد متضرر می تواند با توجه به مواد قانون مدنی (۳۳۸-۳۳۱) و ماده ۱ ق.م.م. مصوب ۱۳۳۹ پس از اثبات تقصیر فاعل و زیان و رابطۀ سببیت بین فعل زیان آورد ضرر وارده جبران خسارت وارده را مطالبه نماید.[۱۱۴]
ماده ۲۱۶ ق.ت.: مدیران تصفیه را در صورت تخلف از مفاد ماده (۲۱۵ ق.ت.) (موضوع نشر آگهی قبل از تقسیم دارایی) مسؤول خسارت طلبکارانی که به طلب خود نرسیده اند قرار داده است.[۱۱۵]
۳- حقوق انگلستان: در انگلستان متصدی امر تصفیه می تواند گاهی مسؤولیت های شخصی را متحمل شود مثلاً جایی که او هزینه ها و اقدامات مازاد بر میزان دارایی های شرکت را بنیاد می نهد. او ممکن است شخصاً مسؤول نقض وظیفه باشد و تحت پیگرد قرار بگیرد. به علت سوء استفاده از اختیارات قانونی (ماده ۲۰۱۲ قانون ۱۹۸۶)،از جمله تخلف های مدیر تصفیه این است: نتواند در راستای شرایط دقیق قانونی مقام و مسؤولیت گام بردارد و مثلاً به اشتباه یک ادعایی توسط یک طلبکار مدعی را تأیید کند یا در توزیع مناسب دارایی های شرکت میان اشخاص محق درست عمل نکند، کارهایش را با تسامح انجام دهد یا در وظایف امانتی خود به شرکت با گرفتن سود مخفی یا خود را در موقعیت های ضدیّت و ناسازگاری قرار دهد. این موارد از جمله مواردی است که مدیر تصفیه مورد پیگرد قانونی قرار می گیرد.[۱۱۶]
پس از آن که مسؤولیت مدنی مدیران تصفیه را توضیح دادیم حال نوبت به مسؤولیت های کیفری آنان می شود.
۱- شرکت سهامی:
برابر ماده ۲۶۸ ل.ا.ق.ت. مصوب ۱۳۴۷: «مدیر یا مدیران تصفیه هر شرکت سهامی در صورتی که عالماً مرتکب جرائم زیر بشوند به حبس تأدیبی از ۲ ماه تا ۶ ماه یا جزای نقدی از ۰۰۰/۲۰ تا ۰۰۰/۲۰۰ ریال یا به هر دو مجازات محکوم خواهند شد: عدم اعلام نام و نشانی مربوط به مرجع ثبت شرکت ها، در ظرف مدت یک ماه پس از اتخاذ تصمیم راجع به انحلال شرکت دعوت ننمودن مجمع عمومی عادی صاحبان سهام و اطلاع ندادن به مجمع از وضعیت اموال و مطالبات و قروض شرکت و نحوه تصفیه او شرکت و مدتی را که جهت خاتمه امر تصفیه لازم می دانند تا مدت ۶ ماه پس از شروع به امر تصفیه. دعوت ننمودن مجمع عمومی عادی صاحبان سهام شرکت، همه سال تا قبل از خاتم امر تصفیه، با رعایت شرایط و تشریفاتی که در این قانون و اساسنامه شرکت پیش بینی شده است و همچنین عدم تسلیم صورت دارایی منقول و غیر منقول و ترازنامه و حساب سود و زیان عملیات مربوط به مجمع مذکور به انضمام گزارشی حاکی از اعمالی که تا آن موقع انجام داده اند. ادامه دادن به عملیات امر تصفیه پس از خاتمه دوره متصدی مدیریت تصفیه مشروط به آن که تمدید مأموریت خود را خواستار نشده باشند. اعلام ننمودن ختم تصفیه به مرجع ثبت شرکت ها در ظرف مدت یک ماه پس از خاتمه آن، توزیع کردن وجوه باقی مانده پس از ختم تصفیه، متعلق به سهامداران و بستانکارانی که طلب خود را وصول ننموده اند در حساب مخصوص در یکی از بانک های ایرانی. عدم اطلاع تودیع وجوه باقی مانده مذکور به اشخاص ذینفع در طی آگهی ختم تصفیه.[۱۱۷]
طبق ماده ۲۶۹ ل.ا.ق.ت مصوب ۱۳۴۷ مدیر تصفیه یا مدیران در شرکت سهامی که مرتکب جرائم زیر شوند به حبس تأدیبی از ۱ سال تا ۳ سال محکوم خواهند شد:
در صورتی که اموال یا اعتبارات شرکت در حال تصفیه را برخلاف منافع شرکت یا برای مقاصد شخصی یا برای شرکت یا مؤسسه دیگری که خود به طور مستقیم یا غیر مستقیم در آن از نفع می باشند مورد استفاده قرار دهند.
۲- در دیگر شرکت ها قانون گذار موارد خاصی را درباره مسؤولیت کیفری آنان پیش بینی ننموده است ولی به نظر می رسد بتوان آن مواردی را که قانون گذار در مورد شرکت سهامی آورده است و برای آن مجازات تعیین نموده است به شرکت های دیگر نیز تسرّی داد البته مواردی را که در شرکت کلانی و دیگر شرکت ها یکی باشند.
مبحث دوم: اداره امور شرکت منحل شده
پس از آن که مدیر تصفیه مشخص گردید حال به نحوۀ اداره کردن آن و وضعیتی که یک شرکت پس از انحلال دارد صحبت می کنیم.
گفتار اول: تاریخ آغاز تصفیه و مدت آن:
طولانی شدن زمان تصفیه علی القاعده موجبات ایجاد هزینه های زیاد و ضرر و زیان صاحبان سهام و یا اشخاص ذی نفع دیگر را فراهم می آورد و چه بسا اطمینان مردم را از شرکت های تجارتی بکاهد، لذا مدیران تصفیه می بایست هر چه سریع تر و در حداقل زمان ممکن عملیات تصفیه را به انجام برسانند و ختم عملیات تصفیه را اعلام کند. بدین منظور قانون گذار، در شرکت سهامی جهت زمانی خاصی را پیش بینی نموده است تا از طولانی نمودن زمان تصفیه توسط مدیران جلوگیری گردد.
۱- شرکت سهامی: ماده ۲۱۴ ل.ا.ق.ت. مصوب ۱۳۴۷ مقرر می دارد که مدت مأموریت مدیر یا مدیران تصفیه نباید از دو سال تجاوز نماید. بر این اساس صاحبان سهام نمی توانند از ابتدای امر تصفیه و انحلال شرکت مدت مأموریت مدیران تصفیه را بیش از سقف زمانی دو سال تعیین کنند بلکه حداکثر می توانند برای یک دورۀ دو ساله آن ها را انتخاب نمایند.
در برخی موارد ممکن است بنا به علل و جهات موجهی که رفع آن ها از توان مدیران تصفیه خارج است امر تصفیه به درازا بکشد و از دو سال تجاوز نماید و موجب طولانی شدن زمان مقرر بشود[۱۱۸] (مثلاً وصول برخی مطالبات نیاز به طرح دعوی داشته باشد و مدیران تصفیه منتظر طی مراحل قانونی دادرسی باشند و یا اشخاصی علیه شرکت ادعاهایی داشته اند که به دلیل عدم اجابت مدیران تصفیه اقدام به اقامۀ دعوی نموده اند و دعوی مطروحه هنوز خاتمه نیافته باشد)، در این قبیل موارد قانون گذار این حق را به صاحبان سهام داده است که در صورت ارائه دلایل موجه برای خاتمه نیافتن امر تصفیه توسط مدیران جهت اضافی را که برای اتمام عملیات تصفیه لازم و ضروری می باشد و توسط مدیران پیشنهاد می شود یا تعیین و اعلام دارند و مأموریت مدیران را تا مدت تعیین شده تمدید نمایند.[۱۱۹]
علی الاصول تمدید مأموریت با مرجعی است که مدیر تصفیه را تعیین می نماید، اگر مدیران توسط صاحبان سهام انتخاب شده باشند، تمدید زمان مأموریت آنان با مجمع عمومی شرکت است و چنانچه مدیران از طرف دادگاه انتخاب شده باشند می باید با رعایت تشریفات مقرر توسط دادگاه تمدید مأموریت صورت گیرد. در صورتی که مدیر تصفیه در خاتمه دوره تصدی خود، بدون آن که تمدید مدت مأموریت خود را تقاضا کند به عملیات تصفیه ادامه دهد به نظر می رسد مجازات شود.[۱۲۰]
۲- قانونگذار در دیگر شرکت تجارتی (با مسؤولیت محدود، تضامنی، نسبی، مختلط غیر سهامی، مختلط سهامی و تعاونی) مدت معینی را برای اتمام و انجام تصفیه در نظر نگرفته است. لیکن اگر قرارداد شرکت متضمن مدت معینی برای تصفیه باشد، مدیر تصفیه باید آن را رعایت کند. مگر آن که این مدت جواب گوی عملیات تصفیه نباشد.
۳- در ل.ق.ت. مصوب ۱۳۹۱ تصفیه باید ظرف مدتی که مجمع عمومی فوق العاده معین می کند انجام شود. مدت مذکور نباید بیش از دو سال باشد. چنانچه تصفیه ظرف این مدت خاتمه نیابد، مدیر یا مدیران تصفیه باید به طور کتبی و مسؤول جهات خاتمه نیافتن تصفیه، مهلتی را که برای خاتمه دادن به تصفیه لازم می دانند و تدابیری را که برای پایان دادن به امر تصفیه در نظر گرفته اند به اطلاع مجمع عمومی عادی برسانند. مجمع عمومی مذکور پس از استماع نظریه بازرس یا بازرسان در مورد گزارش مدیر یا مدیران تصفیه به تمدیدی دوره تصفیه حداکثر برای دو سال دیگر اقدام می کند. (ماده ۳۵۳).
۴- در حقوق انگلستان یک عمل تصفیه از زمان شروع آن اجرایی می شود بدین معنا که وقتی که شرکتی منحل گردید تصفیه آن همانند حقوق ایران شروع می شود. در تصفیه ای که به وسیلۀ انحلال اختیاری ایجاد شده است، تصفیه در زمان تصویب یک قطع نامه شروع می شود. در مورد انحلال اجباری، به نظر می رسد که در زمان ارائه دادخواست (و نه ایجاد خود دستور) شروع شود. مدت تصفیه در حقوق انگلستان به روشنی یافت نمی شود و به نظر می رسد، مدت تصفیه را بر اساس نوع انحلال توسط مرجع منحل کننده معین نماید.[۱۲۱]
گفتار دوم: وضع حقوقی شرکت در حال تصفیه:
شرکت تجارتی در حال تصفیه اصولاً وضعیت حقوقی اش مورد ابهام قرار دارد ما در این گفتار به صورت مفصل این موضوع را مورد بحث قرار خواهیم داد.
بند اول: بقاء شخصیت حقوقی شرکت:
۱- همان گونه که اشخاص طبیعی پس از فوت یک شخصیت حقوقی بنا به رفع حوائج مثل اداره موضوعات و غیره از خود باقی می گذارند، اشخاص حقوقی و به ویژه شرکت های تجارتی هم بعد از انحلال به تداوم شخصیت حقوقی برای شروع، اجرا و اختتام امر و به ویژه حفظ دارایی تا زمان تقسیم نیاز دارند.[۱۲۲] در تمامی شرکت های تجارتی بقا شخصیت تا ختم تصفیه باقی می ماند در این زمینه ماده ۲۰۷ ق.ت. (در شرکت تجارتی به جز سهامی) مقرر می دارد «وظیفه متصدیان تصفیه خاتمه دادن به کارها جاری و اجرای تعهدات و وصول مطالبات و تقسیم دارایی شرکت است…» اگر برای اجرای تعهدات شرکت معاملات جدید لازم شود متصدیان تصفیه انجام می دهند (ماده ۲۰۸ ق.ت.)[۱۲۳].
می بینیم که در این متون قانونی، بر اجرای تعهدات و وصول مطالبات و معاملات جدید و تقسیم دارایی شرکت تکیه شده است پس گرچه قانون به شخصیت حقوقی اشاره نمی کند، ولی حضور عملی[۱۲۴] آن امکان پذیر می نماید. کما این که عبارت فراز ماده ۲۰۸ ل.ا.ق.ت. (شرکت سهامی) دیگر شگفت آور به نظر نمی آید: «تا خاتمه امر تصفیه شخصیت حقوقی شرکت جهت انجام امور مربوط به تصفیه باقی خواهند ماند…»
۲- ماده ۳۶۰ ل.ق.ت. مصوب ۱۳۹۱ می گوید: شخصیت حقوقی شرکت تا خاتمۀ امر تصفیه باقی است.
۳- در حقوق انگلستان با توجه به آنچه که گفته شد به نظر می رسد شخصیت حقوقی شرکت تا اتمام انجام عملیات تصفیه باقی باشد باقی باشد چرا که یک متصدی امور تصفیه به نام شرکت که همچنان یک شخصیت حقوقی مجزا دارد عمل می کند[۱۲۵] و عملاً بر عکس حقوق ایران که شرکت با محدودیت هایی روبروست به عنوان یک مدیر فعالیت می نماید منتها بر این مبنا که شرکت منحل شده می باشد به هر حال باید منحل شود.
بند دوم: آثار بقای شخصیت حقوقی شرکت منحل شده
سؤالی که ممکن مطرح شود این است که آیا آثاری که یک شخص حقوقی بعد از آن که منحل شد دارد، با آثاری که قبل از آن که منحل شود دارد یکی است؟ ابتدا لازماست این آثار شرکت منحل شده را بیان نماییم.
این آثار و زمان تصفیه به شرح زیر است:
۱- شرکت مرکز امور اداری یا به عبارتی اقامتگاه خود را نگه می دارد. بنابراین تعیین دادگاه صالح، مطابق ماده ۱۱ ق.آ.د.م برای طرح دعوی علیه شرکت منحله خالی از اشکال خواهد بود. البته ممکن که این محل به لحاظ نیازهای تصفیه با ثبت و آگهی مراتب تغییر کند. به هر حال، کلیه اوراق قضایی باید در اقامتگاه شرکت در حال تصفیه ابلاغ شود (مواد ۲۳ و ۷۶ ق.آ.د.م)[۱۲۶]
۲- نام شرکت همراه با عبارت «در حال تصفیه» حفظ می گردد.
۳- رابطه اموال با شخصیت حقوقی ادامه می یابد. در این صورت شریکان گرفتار حالت اشاعه نمی شود. اموال شرکت منحله وثیقه پرداخت مطالبات بستانکاران باقی می ماند و طلبکاران شخصی شرکاء حق تأمین آن را ندارند.[۱۲۷]
۴- مدیر تصفیه جانشین مدیر شرکت بوده و حق اداره اموال شخص حقوقی را دارد (مستنبط از ماده ۲۱۱ ل.ا.ق.ت.) و می تواند به نام شرکت علیه هر شخص حقیقی یا حقوقی دعوی اقامه نماید (مستنبط از مواد ۲۱۲ ق.ت. و ۲۰۹ ل.ا.ق.ت.مصوب ۱۳۴۷).[۱۲۸]
۵- شرکت در حال توقف باید ورشکسته اعلام گردد؛ چه حصول توقف قبل از انحلال و چه بعد از انحلال باشد و شرکت شخصیت حقوقی را صرفاً برای حوائج تصفیه نگاه میدارد. مطابق ماده ۳۶۰ و ۳۶۱ ل.ق.ت. مصوب ۱۳۹۱. نیز همانند قانون تجارت منحل بیان نموده است.
در حقوق انگلستان همانند ایران رابطه اموال با شخصیت حقوقی ادامه می یابد یعنی اموال تا ختم تصفیه در شرکت باقی است و مهمترین موردی باید اشاره نمود این است که مدیر تصفیه جانشین مدیر شرکت می باشد و حق اداره اموال شخص حقوقی را دارد منتها همان طور که گفته شد می تواند فعالیت هایی را نیز انجام دهد که مدیر تصفیه در ایران محدودیت دارد. [۱۲۹]
مبحث سوم: تصفیه امور شرکت منحل شده:
پس از آن که اداره کنندگان امور شرکت منحل شده مشخص شدند و همچنین اداره امور توسط آن ها به اجرا درآمد نوبت به موردی می رسد که شرکت برای همیشه شخصیت حقوقی اش از بین رود و پایان حیات او به صورت کامل اعلام گردد حال به مواردی اشاره می نماییم که مربوط به عمل تصفیه شرکت منحل شده می باشد. از تصفیه امور شرکت منحل شده به حکم عملیات تصفیه نیز تعبیر می شود.[۱۳۰]
مرحلۀ تصفیه امور شرکت منحل شده دارای اهمیت و حساسیت خاص می باشد. در زمان تصفیۀ شرکت شخصیت حقوقی آن باقی می ماند و شرکت دارای محل و اقامتگاه و تابعیت می باشد و مدیران تصفیه به نام شرکت اقداماتی را انجام می دهند و از همه مهمتر آن که با وجود شخصیت حقوقی رابطۀ مستقیمی مابین سهامداران و شرکای شرکت با اشخاص ثالث طرف قرارداد یا طرف حساب شرکت برقرار نیست، بلکه شخص حقوقی، مقابل اشخاص دیگر قرار دارد و پاسخگوی اعمال و عملکرد شرکت می باشد و بر این اساس رابطۀ مالی شرکت با دیگران مجزا و منفک از دارایی ها و اموال مربوط به صاحبان سهام شرکت یا شرکای آن می باشد و شرکای شرکت بدین دلیل مادامی که شخص حقوقی محسوب نخواهند شد، ولی با اعلام ختم عملیات تصفیه فی الواقع حیات شرکت پایان می یابد و شخصیت حقوقی آن از بین می رود و در صورتی که شرکت کمبود مالی داشته باشد و تعدادی از بستانکاران نتوانسته باشند حقوق خود به آن ها مراجعه و مابقی بستانکاران طلب خود را از آن ها وصول نمایند.
گفتار اول: نحوۀ اختتام امر تصفیه:
مدیران تصفیه مطالبات شرکت را وصول نموده و دارایی های غیرنقدی آن را به صورت نقد در می آورند و سپس از محل آن ها دیون شرکت را تأدیه می نمایند و تعهدات شرکت و امور جاری را انجام می دهند در واقع در این جا عملیات تصفیه پایان یافته تلقی می شود و عملاً حیات شرکت به اتمام می رسد. در قانون ۱۳۱۱ مدیران تصفیه الزامی به انتشار آگهی ختم عملیات تصفیه ندارند اما قانون گذار در ل.ا.ق.ت. مصوب ۱۳۴۷ که برای شرکت سهامی عام و خاص می باشد، مدیران را مکلف نموده که نسبت به انجام تشریفات ثبت و انتشار موضوع انحلال، اسامی مدیران و اقامتگاه آنان و نیز اعلام ختم عملیات ظرف مدت مشخص اقدام نمایند.
و ضمانت اجرا برای آن منظور داشته است و مکلف نموده است که مدیران تصفیه باید ظرف یک ماه پس از ختم تصفیه، مراتب را به مرجع ثبت شرکت ها اعلام دارند تا به ثبت رسیده در روزنامۀ رسمی و روزنامۀ کثیرالانتشاری که اطلاعیه و آگهی های مربوط به شرکت در آن درج می گردد آگهی شود و نام شرکت از دفتر ثبت شرکت ها و دفتر ثبت تجار حذف گردد.[۱۳۱](مستنبط از ماده ۲۲۷ ل.ا.ق.ت. مصوب ۱۳۴۷)
این تکلیف که قانون گذار مقرر نموده است به مصلحت و منفعت اشخاص ذی نفع و سهامداران می باشد، چرا که این آگهی و انتشار عملاً به اشخاص ذی نفع این امکان را می دهد که از انحلال شرکت و همچنین از تصفیه آن و ختم تصفیه مطلع شوند این بدین دلیل است که بستانکار یا اشخاص ذی نفع اگر از نحوۀ تصفیه یا ختم تصفیه مطلع نشده باشند این که در دسترس نباشند این امکان به آن ها داده می شود که متوجه امر تصفیه و ختم آن شوند سؤالی که ممکن است مطرح شود این است که چرا قانون گذار مدت یک ماه را در نظر قرار داده است؟ در جواب می توان گفت چون عملاً وقتی که ختم تصفیه صورت گرفت و شرکت منحل شد بدین معنا است که دیگر مدیر تصفیه هیچ مسؤولیتی ندارد این مدت برای آن است که اگر ذی نفعی در این رابطه از ختم تصفیه مطلع نشده است به هر نحوی از انحاء برای این است که حق او زایل نشود در این جا قانون گذار عملاً برای ذی نفعی از ختم تصفیه مطلع نشده است. یک ارفاقی واقع شده که می تواند به نفع او باشد در کتاب آقای خواجه پیری مطلبی عنوان شده است و آن این است موضوع دعوت مجمع عمومی صاحبان سهام شرکت است برای آخرین بار و به منظور تأیید اعلام ختم تصفیه قانون گذار در این رابطه نص صریح و روشنی ندارد[۱۳۲] به نظر بنده دعوت مجمع عمومی صاحبان سهام شرکت برای ختم تصفیه امری ضروری نیست چرا که از آنجایی که مدیر تصفیه همچون وکیل می باشد و عملاً توسط مجمع عمومی انتخاب می شود دیگر نیازی نیست که بخواهند ختم تصفیه را تأیید کنند و انتخاب و نسب مدیر تصفیه بدان جهت است که برای اجرای تعهدات شرکت منحل شده اقدام نماید، یعنی اعضاء او را انتخاب نموده و به او اطمینان دارند.
با توجه به مجموع مقررات راجع به تصفیه چنین القا کرده که ختم تصفیه زمانی است که مطالب شرکت وصول شده و، بدهی های آن به طلبکارانی که در دسترس اند، پرداخت گردیده است و دارایی اش نقد شده است.[۱۳۳]
در ماده ۳۶۷ ل.ق.ت. مصوب ۱۳۹۱ مطابق ل.ا.ق.ت. مصوب ۱۳۴۷ بیان نموده است. منتها در مادۀ ۳۶۹ مدیر یا مدیران تصفیه باید مقارن اعلام ختم تصفیه به مرجع ثبت شرکت ها نسخه ای الکترونیک از دفاتر و اسناد و مدارک… و آن به مرجع ثبت شرکت ها تحویل دهند.
در حقوق انگلستان مدیر تصفیه در جلسه نهایی طلبکاران را فراخوانی می کند که در آن گزارش نهایی را منظور خواهد نمود نتیجه این جلسه برای آن است که میزان طلب و بدهی شرکت مورد محاسبه قرار گیرد و نتیجه این جلسه و آگهی و اعلان می شود اگر جلساتی لازم باشد باید برگزار گردد و از آخرین جلسه، سه ماه بعد شرکت به طور کل منحل می شود.[۱۳۴]
پس از آن که طلبکاران دعوت شدند باید وجود قرض هایشان را به منظور سهیم بودن در دارایی های شرکت ثابت کنند و همه قرض ها باید اثبات شوند اعم از این که تسویه حساب نشده باشند یا این که تسویه حساب شده باشند مطمئن باشند یا اینکه نامطمئن و موقوف باشند یا حساب شان مربوط به حال باشد یا آینده و اگر مقدار کمی قرضها قابل اطمینان نباشد مسؤول تسویه حساب باید ارزش و بهای آن ها را ارزیابی کند.
قرض ها باید به منظور اولویت بندی طبقه بندی شود که این به منظور تخمین دارایی های شرکت می باشد جایی که CVA حاضر باشد دادگاه سرپرست را به عنوان مسؤول تسویه حساب انتخاب می کند و در مورد موارد دیگر مأمور ضبط اموال مأمور تسویه حساب و بدهی ها نیز می باشد.
طلبکاران شرکت هر ذی نفعی به غیر از سهامداران شرکت می تواند باشد حتی کارمندان شرکت که نتوانستند حق و حقوقشان را دریافت کنند.

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت
 [ 02:26:00 ق.ظ ]