۲-۱-۲-۳- نظریه‎های مرتبط با فرایند دلبستگی

تئوری دلبستگی بالبی چارچوبی مهم و معنی‏دار را از روابط والد- کودک ارائه می‏ دهد. بالبی (۱۹۶۹) تصریح می‌کند که دلبستگی به عنوان الگوی اصولی و مورد نیاز دارای یک اساس بیولوژیکی است. رفتارهای دلبستگی کودک با هدف ایجاد روابط نزدیک با مراقب و ترجیح یک شخص بر دیگران و همچنین ایجاد حس امنیت و آرامش عمل می‏ کنند. اگر چه جلوه‏های رفتاری دلبستگی در فرهنگ‏های مختلف متفاوت است اما دلبستگی یک پدیده کاملاً جهانی و کلی است (لوین و میلر[۶۱]، ۱۹۹۰). در ادامه به بررسی نظریه های عمده‏ای که فرایند دلبستگی را مورد بررسی قرار داده ‏اند، پرداخته می‏ شود.


۲-۱-۲-۳-۱- نظریه روانکاری

بر طبق نظریه روانکاوی فروید، کودکی که در مرحله دهانی رشد روانی- جنسی قرار دارد با فردی که لذت دهانی او را تأمین می ‏کند، دلبستگی پیدا می ‏کند. از این دیدگاه دلبستگی ایمن کودک زمانی اتفاق می‏افتد که مادر یا مراقب اولیه بتواند کودک را با آرامش کامل تغذیه کند (برک، ۱۳۸۱). اریکسون معتقد است که پاسخگو بودن مادر نسبت به کودک نه فقط برای تغذیه کودک، بلکه تأثیرات بسیار زیادی بر روی شکل‏گیری دلبستگی در مرحله اعتماد در مقابل بی‏اعتمادی خواهد داشت (ماسن، کیگان، هوستون و کانجر[۶۲] ، ۱۹۹۹؛ ترجمه یاسائی، ۱۳۸۰). بر اساس عقیده اریکسون ‌پاسخ‌گویی‌ مستمر و باثبات به نیازهای کودک، منجر به پرورش احساس اعتماد کودک به افراد دیگر و دنیای بیرون خواهد شد و در نهایت یک اصل و پایه ‏ای مهم برای رشد بعدی کودک خواهد شد (سیگلمن و ریدر[۶۳]، ۲۰۰۹).


۲-۱-۲-۳-۲- نظریه یادگیری

در نظریه یادگیری فرض بر آن است که شکل‏گیری دلبستگی کودک با افراد دیگر ‌به این دلیل است که آن‏ها نیازهای کودک را برآورده می‏ کنند. مراقب کودک غذای کودک را مهیا می ‏کند، لباس وی را عوض می ‏کند، تمایل به بغل کردن کودک دارد و سایر کارهایی که برای کودک لذت بخش است را انجام می‏ دهد. در مقابل کودک بین شخص و لذتی که همراه او است، تداعی ایجاد خواهد کرد. از طریق این یادگیری مراقب به عنوان یک منبع تقویت برای کودک شناخته می‏ شود و کودک از این به بعد لازم می‏داند که به توجه مراقب پاسخگو باشد و در کنار منبع تقویت و پاداش باقی خواهد ماند (اسلاوین[۶۴]، ۲۰۰۶).

۲-۱-۲-۳-۳- نظریه رشد شناختی

طرفداران نظریه رشد شناختی معتقدند که شکل‏گیری دلبستگی کودک نیازمند رشد ذهنی کودک و آگاهی کودک از محیط بیرون و دنیای اطراف خود است (سیگلمن و ریدر، ۲۰۰۹). از این دیدگاه، قبل از اینکه دلبستگی کودک به مراقب خود صورت گیرد، کودک باید توانایی تشخیص بین محرک‏های اجتماعی و غیراجتماعی را داشته باشد. هم‏چنین از میان محرک‏های اجتماعی باید بتواند آنچه را که بیشتر آشناتر به نظر می‏رسد، مشخص کند (افراد آشنا در مقابل افراد غریبه و یک فرد آشنا در مقابل افراد آشنای دیگر). ‌بنابرین‏ کودک باید توانایی بازشناسی افرادی را که با وی معاشرت می‏ کنند حتی زمانی که آن ها حضور مداوم ندارند، داشته باشند (اسلاوین، ۲۰۰۶). کودکی که دارای توانایی بازشناسی موضوع دلبستگی است زمانی که تنها باشد دیگر دلیلی برای اضطراب جدایی وجود نخواهد داشت. به عبارت دیگر تا زمانی که مفهوم پایداری شیء در ذهن کودک ایجاد نشود، دلبستگی در کودک شکل نمی‏گیرد. به همین دلیل نظریه رشد شناختی ادعا می ‏کند که رشد دلبستگی در کودک نیازمند رشد سه مؤلفه اساسی در رشد کودک است (سیگلمن و ریدر، ۲۰۰۹).

    1. آگاهی کودک از دنیای بیرونی

 

    1. توانایی کودک در تشخیص افراد آشنا

 

  1. رشد مفهوم پایداری شیء

۲-۱-۲-۳-۴- نظریه کردارشناسی بالبی

مهم‏ترین و بانفوذترین نظریه که چارچوب مهمی برای شکل‏گیری دلبستگی ارائه داده، نظریه کردارشناسی بالبی (۱۹۶۹) است که بعدها توسط اینثورث گسترش پیدا کرد. بالبی معتقد است که کودک و والد به طور بیولوژیکی، مستعد داشتن دلبستگی هستند (برک، ۱۳۸۱). کردارشناسان (بالبی، لورنز) معتقدند که همه‏ گونه ها از جمله انسان‏ها با یک سری رفتارهای ذاتی به دنیا می ‏آیند که متضمن بقا و حفاظت آن‏ها خواهد شد. برای مثال پرندگان تازه متولد شده برای بقاء خود نیازمند نزدیکی به مادر خود هستند و تا زمانی که توانایی به دست آوردن غذا را نداشته باشند در کنار مادر خواهند ماند. پرندگان در طول یک دوره حساس رشدی از والدین خود نقش‏پذیری می‏ کنند. برای مثال جوجه غازهای کنراد لورنز در یک دوره حساس رشدی بعد از تولد به اولین موجود متحرک که می‏بینند به دنبال او حرکت می‏ کنند. در حقیقت این نقش‏پذیری در موجودات در طول یک دوره بحرانی به وقوع می‏پیوندد (سیگلمن و ریدر، ۲۰۰۹).

کودک انسان آن‏طوری که جوجه غازها نقش‏پذیری می‏ کنند، به مادر خود دلبستگی پیدا نمی‏ کند. کودکان بعد از به دنیا آمدن به دنبال موضوع مورد محبت و عاطفه خود خواهند گشت. بالبی معتقد است که کودک مجهز به یک سیستم رفتاری است که باعث می‏ شود والد و کودک به هم‏دیگر در یک کنش متقابل دلبستگی پیدا کنند (سیگلمن و ریدر، ۲۰۰۹).

بالبی ضمن تشریح تأثیر دلبستگی بر روی رشد کودک، تأکید می ‏کند که الگوی فعال درونی دلبستگی بر اساس میزان پاسخ‏دهی مراقب و این‏که چگونه از او مراقبت می ‏کند به تدریج در کودک شکل می‏ گیرد. بعد از سال‏های اولیه تولد کودک، الگوی فعال درونی ثبات پیدا می ‏کند و به عنوان یک پیش ‏بینی‏کننده، که کودک چه کسی را به عنوان مراقبت‏کننده و پاسخ دهنده به نیازهای او ترجیح می‏ دهد به وجود می ‏آید. مؤلفه اصلی الگوی فعال درونی، تصور کودک از خود در روابط است که جلوه‏ها و نحوه شناخت خود را شکل می‏ دهد (گیورئو و جونز، ۲۰۰۳).

الگوی فعال درونی در واقع چشم انداز توانایی فرد ‌در مورد تنظیم برانگیختگی عواطف و هیجانات خود و کنار آمدن با استرس را تشریح می ‏کند. کودکی که به طور مؤثر برای تنظیم برانگیختگی عاطفی و هیجانات خود از طریق آرام شدن و پاسخ‏دهی مناسب به مراقب خود عمل می ‏کند از راهبردهای اجتماعی برای تنظیم برانگیختگی عاطفی خود استفاده می ‏کند و در نتیجه به طور کارآمدتری مؤلفه‏های کنار آمدن با استرس را به کار می‏برد. در مقابل کودکی که سطح برانگیختگی عاطفی بالایی را تجربه می ‏کند و بدون کمک طلبیدن از والدین جهت متعادل کردن برانگیختگی اقدام می ‏کند، نمی‏تواند برانگیختگی‏های عاطفی را کنترل نماید، در نتیجه به تصور ناکارآمد از خود دست یافته، قادر به گسترش استراتژی‏ها و راهبردهای کنار آمدن با ناسازگاری‏ها، نخواهد بود و هنگام رویارویی با ناکامی، دست به خشونت، پرخاشگری و کج‏خلقی خواهد زد (بوگارتر، وانهول و دیکلرک[۶۵]، ۲۰۰۵).

بالبی (۱۹۷۳) اشاره می‌کند که الگوی فعال درونی در برگیرنده بازنمایی های فردی است که در روابط بین فردی نمود پیدا می‌کند. الگوی فعال درونی نسبتاً ثابت است و به طور غیرارادی عمل می ‏کند و نیاز به ارزیابی آگاهانه ندارد (برمرتون و کمپبل[۶۶]، ۲۰۰۲). به همین جهت در وقایع و اتفاقات بحرانی زندگی مانند ایجاد یک رابطه جدید و مهم برای فرد باعث یک سری بازنمایی های جدید در ساختار شناختی می شود.

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...