کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

مرداد 1404
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
        1 2 3
4 5 6 7 8 9 10
11 12 13 14 15 16 17
18 19 20 21 22 23 24
25 26 27 28 29 30 31



جستجو



 



Isenberg, Arnold. 1973. ‘‘Ethical and Aesthetic Criticism,’’ in Aesthetics and the Theory of Criticism: Selected Essays of Arnold Isenberg. Chicago, IL: University of Chicago Press.
Kieran, Matthew. 2001. ‘‘In Defence of the Ethical Evaluation of Narrative Art.’’ British
Journal of Aesthetics, 41/1: 26–۳۸.
Kivy, Peter. 1997–۸. ‘‘On the Banality of Literary Truths.’’ Philosophic Exchange, 28: 17–۲۷.
Nussbaum, Martha. 1990. Love’s Knowledge. Oxford: Oxford University Press.
Parker, David. 1994. Ethics, Theory and the Novel. Cambridge: Cambridge University Press.
Putnam, Hilary. 1978. ‘‘Literature, Science, and Reflection,’’ in H. Putnam, Meaning and the Moral Sciences. London: Routledge and Kegan Paul.
Scott, A. O. 2001. ‘‘Alter Alter Ego.’’ New York Times Book Review (May 27): 8.
Walton, Kendall. 1990. Mimesis asMake-Believe: On the Foundationsof the Representational Arts. Cambridge, MA: Harvard University Press.
Zemach, Eddy M. 1997. Real Beauty. University Park, PA: Pennsylvania State University Press.
III
هنر و نقد اخلاقی
گزارش مختصری از سمت‌وسوی تحقیقات اخیر

 

    1. درآمد

 

از قضای روزگار، هرچند فلسفه‌ هنر، در ابتداء، به منزله‌ی جزء لاینفکّی از نقدِ ناشی از انگیزه‌های اخلاقیِ افلاطون بر هنر پدیدار شد، نقد اخلاقی هنر، در بخش اعظم سده‌ی بیستم، بسیار اندک مورد توجّهِ فیلسوفان تحلیلی‌مشرب قرار گرفت. بسیاری از فیلسوفان قرن بیستم، تحت تأثیر نظریّه‌ی زیبایی‌شناختیِ کانت، بویژه چنانکه گرایش‌های بعدی ــ برای مثال، از جمله اصالتِ زیبایی‌شناسی[۱۳۲] (”هنر برای هنر“) و صورتگرایی ــ آن را تفسیر (یا سوءتفسیر) کردند و ظاهراً شیوه‌های بعدی نقد (مانند نقدِ جدید[۱۳۳] در ادبیّات) تقویتش کردند، نه تنها مبحثِ نقد اخلاقی هنر را نادیده گرفته‌اند، بلکه نقد اخلاقی هنر را بی‌ربط یا از لحاظ مفهومی ناموجّه نیز تلقّی کرده‌اند.
پایان نامه - مقاله - پروژه
البتّه، برغمِ تعلیقِ چشمگیرِ نقد اخلاقی در نظریّه‌های فلسفی راجع به هنر، ارزیابیِ اخلاقیِ هنر در میان منتقدان رونق داشت. در واقع، چه بسا که حتّی امروزه هم، در مورد موضوعاتی نظیر نژادپرستی، تبعیض جنسیّتی، همجنسگراستیزی، و مانند آن‌ها [در هنر]، رهیافتِ غالبی که اکثرِ منتقدان انسانگرا، هم دانشگاهیان و هم اُدبا، پیشنهاد کنند بحث اخلاقی در باب هنر باشد. نیز، فقدانِ حقّ اظهارعقیده یا تصدیقِ فلسفیْ خوانندگان، بینندگان، و شنوندگانِ معمولیِ هنر را [از ارزشیابیِ آثار هنری] منصرف نکرده است. ارزشیابیِ ایشان از آثار هنری پیوند محکمی با ملاحظات اخلاقی دارد، و این امر می‌تواند، به سرعت و سهولت، با گوش سپردن به آنچه مردم عادی پس از دیدن یک فیلم یا یک نمایش یا یک برنامه‌ی تلویزیونی می‌گویند یا با گوش سپردن بدیشان هنگامی که عقایدشان را درباره‌ی تازه‌ترین رمان‌ها با یکدیگر در میان می‌گذارند مورد تأیید قرار گیرد.
به تعبیر دیگر، در مورد نقد اخلاقیِ آثار هنری، خَلَئی میان نظریّه و عمل در سرتاسرِ قرن بیستم وجود داشته است ــ خلئی که با سکوتِ فلسفه درباره‌ی نسبت میان اخلاق و هنر شدّت گرفته است. وانگهی، این خلأ خلئی متأخّر است، زیرا فیلسوفان، از افلاطون گرفته تا هیوم، فرضشان بر آن بود که ربطِ نقد اخلاقی به هنر مسأله‌انگیز نیست. تنها از اواخر سده‌ی هجدهم بدین سو بود که این رأی مورد دفاع قرار گرفت که قلمرو زیبایی‌شناسی و قلمرو اخلاق هر کدام خودآیینند و کاملاً مستقلّ از دیگری. نیازی به گفتن نیست که پاره‌ای از فیلسوفانِ هنر، مانند تالستوی، در برابر این جریان ایستادند. امّا، در کلّ، گفتمان فلسفی درباره‌ی هنرها از موضوع نقد اخلاقی فاصله گرفته است، بجز گهگاهی که استدلال کرده است که نقد اخلاقی هنرها منطقاً ناروا یا نامربوط است.
ولی، اخیراً، خودِ این اجماع نیز نرم نرمک به تحدّی خوانده شده است. شاید تحت تأثیر همه‌جاگیریِ نقد اخلاقی در شیوه‌های عمل جاریِ ما، فیلسوفان به ارزیابیِ مجدّدِ استدلال‌های سنّتی علیه نقد اخلاقی هنر می‌پردازند، و نیز در کشف مقدّماتی می‌کوشند که چه بسا چنین نقدی مبتنیِ بر آن‌ها باشد. غایتِ این فصل بررسیِ برخی از مناقشاتِ اخیر در خصوص نقد اخلاقی هنر است. برای سازمان دادن به تفکّر درباره‌ی این موضوع، من با ترسیمِ خطوطِ کلّیِ مهمّ‌ترین استدلال‌های سنّتی علیه نقد اخلاقی هنر آغاز می‌کنم و، آنگاه، در بخش‌های بعدی، به کندوکاو در پاسخ‌های معاصر به این استدلال‌ها، به عنوان راهی برای معرّفیِ رهیافت‌های گوناگونِ جدیدی که در حال حاضر برای دفاع از چشم‌اندازِ نقد اخلاقیْ موجود است، خواهم پرداخت.

 

    1. اشکالات وارد آمده به نقد اخلاقی: خودآیینی‌گرایی، پیش‌پاافتادگی معرفتی، و ضدّپیامدگرایی

 

همان‌طور که قبلاً اشاره کردم، پیش از دوره‌ی جدید (یعنی پیش از آنکه فیلسوفانِ هنر تحت تأثیر نوشته‌های هاچیسون و کانت قرار گیرند)، این تصوّر که می‌توان و باید هنر را مورد نقد اخلاقی قرار داد عموماً بی‌عیب‌ونقص تلقّی می‌شد. ولی، از آغاز دوره‌ی جدید، استدلال‌های مؤثّری چند شکل گرفته‌اند که آن روال را با شکّ‌وتردیدهای فلسفی مواجه کرده‌اند. چون بسیاری از تفکّرات رایجِ فلسفی درباره‌ی نقد اخلاقی هنرها در متن آن استدلال‌ها شکل گرفته است ــ خواه کوشش در جهتِ نشان دادنِ این معنی که استدلال‌های مذکور قابل‌تشکیکند و خواه کوشش در این جهت که می‌توان آن استدلال‌ها را منطقاً دور زد ــ خوب است که بحثمان را با مرورِ مهمّ‌ترین اشکالات سنّتی نسبت به نقد اخلاقی هنر آغاز کنیم. این استدلال‌ها را، به ترتیب، می‌توان استدلال ”خودآیینی‌گرایی“، استدلال ناظر به ”پیش‌پاافتادگی معرفتی“، و استدلال ”ضدّپیامدگرایی“ نامید.
۲ـ۱. استدلال خودآیینی‌گرایی
این استدلال بدینجا ختم می‌شود که هنر و اخلاق قلمروهایی خودآیین با ارزش‌هایی مستقلّند و، بدین‌سان، نباید معیارهایی از قلمرو اخلاق را در ارزیابیِ قلمرو زیبایی‌شناسی وارد کرد. گفته می‌شود که آثار هنری محضِ خاطرِ خودشان ارزشمند هستند، نه به خاطر خدمتشان به اهداف و غایاتی پنهان، مانند روشنگری یا بهسازیِ اخلاقی. جانِ این سخن را می‌توان در شعارِ اسکار وایلد یافت که: ”چیزی از قبیل کتاب اخلاقی و غیراخلاقی وجود ندارد. کتاب‌ها یا خوب نوشته شده‌اند یا بد. فقط همین.“(۱)
این نظرگاه را گاهی ”اصالت زیبایی‌شناسی“ می‌نامند. شرح‌وتفسیرهای جامعه‌شناختی‌ای چند درباره‌ی مقبولیّتِ عام یافتنِ این نظرگاه عرضه شده است. یکی اینکه آموزه‌ی مذکور یکی از تمهیداتِ دنیای هنر برای حفظِ آثار هنری از ممیّزی است؛ در واکنش به افلاطون و اخلافِ متعصّب[۱۳۴] او، ادّعا می‌شود که هنر منطقاً مکانتِ ارزشیِ خودش را دارد و نباید برحسبِ انواع بیگانه‌ای از ارزش، از قبیل اخلاق، مورد ارزشیابی قرار گیرد.
فرضیّه‌ای به لحاظ تاریخی خاصّتر آن است که اصالت زیبایی‌شناسی واکنشی است نسبت به غلبه‌ی فرهنگ بورژوایی در سده‌ی نوزدهم، یعنی زمانی که گرایشِ غالب به ارجاع‌وتحویلِ همه‌ی ارزش‌ها به ارزش ابزاری و/یا بازاری بود. فرهنگ بورژوایی بر هر چیزی، از جمله هنر، برچسبِ قیمت می‌زد. افزون بر این، هنرهای عامّه‌پسندی که همزمان با ظهورِ جامعه‌ی توده‌ایِ شهری پدیدار شدند ”از ارزشِ“ هنرها ”کاستند“، یعنی آن‌ها را نه تنها ارزان بلکه بیش از اندازه ”سهل‌الوصول“ کردند. پس، در چنین اوضاع‌واحوالی، اصالت زیبایی‌شناسیْ نشانه‌ی مقاومت فرهنگی بود. اصالت زیبایی‌شناسیْ هنر (یا آنچه گاه ”هنر والا“[۱۳۵] می‌نامند) را به مثابه‌ی منبعی از ارزش‌های باطنی[۱۳۶] توصیف، و آن را از ارزش‌های سوداگری روزمرّه، اخلاق، و هر نوع غایت ابزاری یا عملی دیگر جدا می‌کرد. اصالت زیبایی‌شناسی، با اعلانِ اینکه هنر خودآیین است، کوشید تا هنر را از آن فرهنگ بورژوایی و توده‌ای که در بَرَش گرفته بودند کاملاً مصون و محفوظ بدارد.(۲)
اصالت زیبایی‌شناسی، به طور خاصّ، و خودآیینی‌گرایی، به طور عامّ، صرفاً جدلِ فرهنگی نبودند. استدلال‌های نیرومندی نیز در کار بود که می‌توانست مؤیّد دیدگاه مذکور باشد. یکی از استدلال‌ها علیه نقد اخلاقی هنر ــ که می‌توانیم آن را ”استدلال مخرجِ مشترک“[۱۳۷] بخوانیم ــ توجّهمان را به این واقعیّت انکارناپذیر جلب می‌کند که اغلبِ هنرها ربطی به اخلاق ندارند. بیشترِ موسیقی‌های ارکسترالِ بیکلام و بسیاری از طرح‌ها و تزئیناتِ انتزاعیِ تجسّمیْ هنر به شمار می‌آیند، امّا هیچ نظرگاه اخلاقی‌ای را ترویج نمی‌کنند و، بنابراین، قابلِ ارزیابی اخلاقی نیستند. اگر آن‌ها ارزشی داشته باشند، باید ارزششان غیر از ارزش اخلاقی باشد، و، در نتیجه، لازم است که برحسبِ معیارهایی غیر از معیارهای اخلاقی مورد ارزشیابی قرار گیرند. افزون بر این، هر آنچه را که ارزش هنری می‌دانیم باید چنان باشد که بتوان، بر طبق آن، هر اثر هنری‌ای را مورد ارزشیابی قرار داد. یعنی در هنر بماهُوَ هنر با معیارهایی نظر باید کرد که بتوان به نحوی جهان‌شمول در مورد همه‌ی هنرها به کارشان بست. امّا، چون همه‌ی هنرها به مسائل اخلاقی نمی‌پردازند، معیار مورد نظر نمی‌تواند اخلاقی باشد. ارزش مربوطه را باید در جای دیگری جُست.
امّا در کجا؟ در اینجا غالباً مفهوم تجربه‌ی زیبایی‌شناختی پیش کشیده می‌شود. همه‌ی آثار هنری، علی الظّاهر، قرار است تجربه‌ی زیبایی‌شناختی را ارتقاء دهند؛ پس، ظرفیّتِ ارتقاء تجربه‌ی زیبایی‌شناختی معیارِ مناسبی برای ارزیابیِ هنر است. وانگهی، چون تجربه‌ی زیبایی‌شناختی به وضوح برحسبِ بی‌طرفی ــ لذّت بی‌طرفانه یا توجّه بی‌طرفانه ــ تعریف می‌شود، پس تجربه‌ی زیبایی‌شناختی کاملاً مستقلّ از اخلاق است. بدین‌سان، معیارِ مناسبی که می‌توان در مورد هر اثر هنری مطرح کرد ظرفیّت آن اثر برای فراهم آوردنِ تجربه‌ی زیبایی‌شناختی است. در نزد پاره‌ای از خودآیینی‌گرایان، که، طبقِ انتظار، ”صورتگرا“ نام گرفتند، تجربه‌ی زیبایی‌شناختی صرفاً بر ادراکِ وجوهِ صوریِ آثار هنری استوار است، هرچند دیگر خودآیینی‌گرایان، که تصوّرِ تاحدّی فراخ‌دامنه‌تری از تجربه‌ی زیبایی‌شناختی دارند، آن را هر تجربه‌ای تلقّی می‌کنند که اثر هنری‌ای که محض خاطر خودش ارزشمند است (و نه به خاطر چیز دیگری، از جمله روشنگری اخلاقی یا بهسازی اخلاقی) ایجادش کرده باشد.
خودآیینی‌گرایی در آن دست مخاطبانی که به ذاتگرایی در باب ارزش هنرْ گرایش دارند نیز مخاطبانی همدل پیدا می‌کند. یعنی اگر فردی نسبت به این عقیده نظرِ مساعد داشته باشد که ارزش هنر، هر چه که باشد، ارزشی در انحصارِ هنر است (و هیچ فعّالیّتِ انسانیِ دیگری واجدِ آن نیست)، آنگاه به نظر[ش] می‌رسد که خودآیینی‌گرایی فرضیّه‌ی بسیار قانع‌کننده‌ای پیش می‌نهد، زیرا ظاهراً هنر تنها فعّالیّتِ انسانی است که محصولاتش، اوّلاً و بالذّات، قرار است، به نحوی یکسان، تجربه‌های زیبایی‌شناختی فراهم آورند. موعظه‌ها و رسالات اخلاقی ممکن است از لحاظ زیبایی‌شناختی رضایت‌بخش باشند، امّا غرضِ اصلیِ آن‌ها این نیست. تنها آثار هنری‌اند که، اوّلاً و بالذّات، قرار است تجربه‌های زیبایی‌شناختی را ارتقاء دهند. آثار هنری باید برحسب آن چیزی که، به نحوی انحصاری، سودایش را در سر می‌پرورانند مورد ارزیابی قرار گیرند. آن چیز تولیدِ بصیرت اخلاقی یا بهسازیِ اخلاقی نیست؛ چیزهای دیگری، اوّلاً و بالذّات، قرار است که بصیرت اخلاقی یا بهسازیِ اخلاقی فراهم آورند. تنها آثار هنری (همه‌ی آثار هنری) هستند که، به نحوی انحصاری، تولیدِ تجربه‌ی زیبایی‌شناختی می‌کنند. بدین‌سان، تجربه‌ی زیبایی‌شناختی، و نه اخلاق، معیار مناسبِ ارزیابیِ هنر را به دست می‌دهد.
البتّه، مفهوم تجربه‌ی زیبایی‌شناختی برای ذاتگرا جذّاب است، زیرا، به وسیله‌ی همان تعریف بی‌طرفی، هنر را از دیگر منابع ارزش ــ خواه عملی باشد، خواه معرفتی، و خواه اخلاقی ــ جدا می‌کند. مثلاً، ذاتگرا، تنها با یک حرکت، یعنی با توسّل به مفهوم تجربه‌های بی‌طرفیِ زیبایی‌شناختی، خودبه‌خود تضمین می‌کند که ارزش هنری از ارزش هر فعّالیّتِ انسانیِ دیگری، از جمله، با نظر به آنچه در اینجا مدّ نظر ماست، یعنی اخلاق، جدا خواهد بود.
خودآیینی‌گرایان شهودهای بسیار قویّی نیز به نفعِ خود دارند. اغلبِ هنردوستانِ آگاه احتمالاً موافقند که هستند آثار هنریِ غیراخلاقی‌ای که عالی‌اند، حال آنکه ایشان، در عین حال، اکراه دارند که یک اثر هنری را صرفاً بدین جهت که (از لحاظ اخلاقی) ناب است خوب به حساب آورند. در واقع، هنگامی که همه‌ی جوانب امر مورد بررسی قرار گیرد، معلوم خواهد شد که بسیاری از آثار هنری‌ای که از لحاظ اخلاقی عالی‌اند زشت هستند. امّا این شهودها ظاهراً با نقد اخلاقی ناسازگارند. مثلاً، آدمی انتظار دارد که نقد اخلاقیْ هنرِ غیراخلاقی را تخطئه کند، و حال آنکه هنردوستانِ آگاه قائلند به اینکه پاره‌ای از هنرهای غیراخلاقی عالی هستند.
ترسِ هنردوست از این است که منتقد اخلاقگرا مستعدّ ارجاع‌وتحویلِ ارزش هنری به چیز دیگری، یعنی ارزش اخلاقی، است. این است سببِ جذّابیّتِ مفهومِ هنر برای هنر نزد آن هنردوستی که نگران است نقد اخلاقی بازگشت به آن نوع اخلاقگراییِ عصر ویکتوریایی[۱۳۸] باشد که اسکار وایلد از آن بیزار بود.
۲ـ۲. استدلال مبتنی بر پیش‌پاافتادگی معرفتی
چنانکه بارها رخ داده است، نقد اخلاقیِ هنر کارِ خود را با بررسیِ اصل اخلاقی‌ای که اثری هنری تداعی‌کننده‌ی آن یا دالّ بر آن است آغاز می‌کند و، آنگاه، اثر هنریِ مذکور را در پرتوِ تعهّداتِ اخلاقی‌اش می‌ستاید. شاید اصلِ اخلاقی رمانِ اِما این باشد که آدمی (مثلاً اِما) نباید با اشخاص (مثلاً هَریت) صرفاً مثل ابزار رفتار کند. منتقدان اخلاقگرا نوعاً اصول انتزاعی‌ای مانند این را از آثار هنری استخراج می‌کنند، آن‌ها را بصیرت‌های اخلاقی تلقّی می‌کنند، و از این حیث تحسینشان می‌کنند. یقیناً، این شیوه‌ی عمل سبب می‌شود که به نظر برسد که گویی آن ساخته‌ی هنرمند که درخورِ نظر مساعدِ ماست باید حاملِ کشفیات اخلاقی‌ای باشد و، از این رهگذر، سهمی در گنجینه‌ی شناخت اخلاقیِ ما داشته باشد، به نحوی که توجّه به اثر هنریِ مذکور ما را در زمینه‌ی فلان یا بهمان حقیقتِ اخلاقی تعلیم دهد و تربیت کند.
امّا مخالفِ نقد اخلاقی با خاطرنشان شدنِ نکته‌ای در این امر درنگ می‌کند، و آن هم اینکه عمومِ اصل‌های اخلاقی‌ای که آثار هنری تداعی می‌کنند از قماشِ توضیحِ واضحاتند. فرض کنید که نقّاشیِ سرپناه موقّت شهرداری [یا گرمخانه][۱۳۹]، اثر کته کُلویتس[۱۴۰]، خلق شده تا فاش سازد که فقرا تحت ستمند. این امر نمی‌تواند یک کشف اخلاقی به شمار آید؛ نظرگاهِ مذکور قطعاً پیش از خلقِ آن تصویر هم شهره‌ی آفاق بود. در واقع، چندان معقول نیست که بگوییم تصویرِ مذکور این امرِ واضح و بدیهی را ”فاش می‌سازد“. بلکه به نظر می‌رسد که این تصویر آن نظرگاه را پیش‌فرض می‌گیرد. یعنی تصویر مذکور نیاز دارد که بینندگانش، از پیش، دارای این نظرگاه باشند تا تقریرِ آن را در تصویر تصدیق کنند و از آن به خشم آیند.
این شیوه‌ی حمله، در واقع، تابعی از شکوائیه‌ی حتّی فراخ‌دامنه‌تری در باب نقد هنری است.(۳) منتقدانِ هنر غالباً چنان می‌نویسند که گویی آثار هنری سهمی در شناخت، و از جمله، در بحث حاضر، شناخت اخلاقی، دارند. به این ترتیب، منتقدان با هنر چنان رفتار می‌کنند که گویی قابل‌مقایسه با علم است ــ یعنی شیوه‌ای از تحقیق است. ولی شکّاک قائل است به اینکه دستاوردهای معرفتیِ ادّعا شده برای هنر، بویژه در مقایسه با علم، ناچیزند. آثار هنری، در اغلبِ اوقات، با بازیابی کردنِ مطالبی از معرفت عرفی[۱۴۱] یا فلسفه احتمالاً به نحوی خلّاقانه، آن‌ها را پیش‌فرض می‌گیرند، امّا نمی‌توان گفت که آن‌ها را کشف می‌کنند. اگر چنین باشد که آثار هنری باید به خاطر سهمشان در بصیرت‌های واقعاً دست‌اوّل در بدنه‌ی اصلیِ معرفت ما مورد ستایش قرار گیرند، آنگاه آثار هنریِ بسیار اندکی درخورِ آن خواهند بود که مورد تأیید و تکریم ما قرار گیرند. و آنچه که، در زمینه‌ی شناخت به نحو عامّ، در مورد آثار هنری صدق می‌کند، در زمینه‌ی شناخت اخلاقی هم در مورد آثار هنری صادق است. اگر سفیرانِ جیمز اهمّیّتِ تمایزگذاریِ دقیقِ ادراکی برای تأمّل اخلاقی را نشان می‌دهد، خُب، ارسطو که پیشتر آن را اثبات کرده است.
افزون بر این، اگر بسیاری از ”کشفیاتِ“ اخلاقیِ نقل‌شده در ادبیّات نه تنها شناخته‌شده باشند، بلکه خوانندگان، بینندگان، و شنوندگان نیز باید آن‌ها را بدانند تا آثار مذکور را درک کنند، پس، ظاهراً این فکرت که ما از هنر چیز می‌آموزیم کاملاً بی‌اساس است. زیرا چگونه می‌توانیم چیزی را که از پیش می‌دانیم بیاموزیم؟ بدین ترتیب، این ادّعای منتقدِ اخلاقگرا که هنر یکی از منابع تعلیم‌وتربیت اخلاقی است طبلِ توخالی است؛ هنر چیزی را که از پیش می‌دانیم و، در واقع، باید بدانیم تا درک کنیم که اثر هنریِ خاصّی تداعیگرِ آموزه‌ی اخلاقیِ خاصّی است به ما نمی‌آموزد.
نه تنها نمی‌توان گفت که هنرْ شناخت می‌بخشد، چون شناختِ مورد بحث عموماً معرفت عرفی است، بلکه، با خاطرنشان شدنِ این نکته که حتّی اگر بتوان گفت که آثار هنری مدّعاهای اخلاقی مطرح می‌کنند، امّا شواهدی در تأیید مدّعاهای مذکور فراهم نمی‌آورند، می‌توان در قابلیّتِ معرفتیِ هنر نیز مناقشه کرد. برای مثال، داستان‌ها مبنایی برای آن مدّعاهای شناخت که، علی الادّعا، بر آن‌ها دلالت می‌کنند فراهم نمی‌آورند، چون، بالاخره، داستان‌ها ساختگی‌اند. در نتیجه، آن مدّعاهای شناخت که آثار هنری تداعی‌شان می‌کنند صرفاً فرضی[۱۴۲]اند، چون هیچ کس نمی‌تواند بگوید که، صرفاً با مثلاً خواندنِ یک رمان، دانستم که فلان و بهمان چنین و چنانند.(۴)
جنبه‌هایی از استدلال ناظر به پیش‌پاافتادگیِ معرفتی برای ذاتگرایان نیز جذّاب است. کشفِ شناخت، از جمله شناخت اخلاقی، نمی‌تواند ارزشِ در انحصارِ هنر باشد، چون بسیاری دیگر از فعّالیّت‌های انسانی، از جمله علوم تجربی، علوم اجتماعی، تاریخ، و فلسفه، نیز بدان می‌پردازند، و، در واقع، شکّی نیست که، برای ایجاد شناخت اصیل، حتّی مناسب‌تر از هنرند. بدین‌سان، انکشافِ شناختِ جدید، از جمله شناخت اخلاقی، نمی‌تواند منبع خاصّ و متمایزِ ارزشْ در کلّ هنر باشد و، بنابراین، آن نوع بصیرتِ اخلاقی که منتقدان اخلاقگرا برایش ارزشِ بسیار قائل می‌شوند نمی‌تواند معیار مناسبی باشد برای ارزیابیِ آثار هنری.
۲ـ۳. استدلال ضدّپیامدگرایی
ضدّپیامدگرایی نیز، مانند استدلال پیشین، واکنشی است نسبت به طرز سخن‌گفتنِ منتقدان اخلاقگرا. ضدّپیامدگرایی آن چیزهایی را به پرسش می‌کشد که ظاهراً منتقدان اخلاقگرا بعنوان اموری غیرقابل‌مناقشه پیش‌فرض می‌گیرند. هم در ستودن و هم در تخطئه‌ی آثار هنری، منتقدان اخلاقگرا چنان سخن می‌گویند که گویی می‌دانند که یک اثر هنری احتمالاً از لحاظ اخلاقی چه تأثیرهای رفتاری‌ای دارد. فیلمی مانند درون و بیرون[۱۴۳] فقط به خاطرِ ارائه‌ این بصیرتِ اخلاقیِ سودمند که جوانان مستحقّ احترامند مورد تأیید و تکریم قرار نمی‌گیرد، بلکه تأیید و تکریمِ آن بدین سبب نیز هست که انتقالِ آن پیام احتمالاً رفتار آدم‌ها نسبت به جوانان را تغییر خواهد داد. در مقابل، فیلم هواپیمای محکومین[۱۴۴] مورد انتقاد قرار می‌گیرد، زیرا گمان می‌رود که [آدم‌ها] را به رفتار خشونت‌آمیز ترغیب خواهد کرد.
البتّه، خودآیینی‌گرا با چنین ادّعاهایی تحدّی خواهد کرد، از این جهت که منتقدان در اینجا به جای آنکه آثار هنری را برحسبِ ارزش‌های در انحصارِ هنر (در این مورد، ارزش‌های در انحصارِ سینما) مورد ارزیابی قرار دهند، آن‌ها را برحسبِ چیز دیگری ــ یعنی پیامدهای رفتاری/اخلاقی‌ای که ادّعا می‌شود این فیلم‌ها برای جامعه دارند ــ مورد ارزیابی قرار داده‌اند. امّا اشکالِ ضدّپیامدگرا به این نمونه‌های نقد اخلاقی، تا حدّی، با اشکالِ خودآیینی‌گرا فرق دارد. ضدّپیامدگرا می‌پرسد: منتقد اخلاقگرا از کجا می‌داند که آثارِ مورد بحث پیامدهای رفتاری‌ای را که بدان‌ها نسبت داده شده خواهند داشت؟
از زمان افلاطون، ناقدان با این پیش‌فرض که می‌دانند آثار هنریِ مورد بحث چه تأثیرهای رفتاری‌ای خواهند داشت، معمولاً با نگرشی منفی، به نقدِ هنر پرداخته‌اند. ولی ایشان هرگز چیزی از قماشِ شواهد کافی در دفاع از این ادّعاها نداشته‌اند. مثلاً، صاحبنظران معاصر قائلند به اینکه خشونتِ رسانه‌ای یکی از عوامل عمده‌ی سببسازِ خشونت در روزگار ماست. و، با این همه، میزان ارتکابِ جرم در کشورهای از لحاظ اقتصادی توسعه‌یافته اخیراً رو به کاهش گذارده است، آن هم دقیقاً در زمانی که خشونت رسانه‌ای ظاهراً افزایش بی‌سابقه‌ای داشته است. اگر، چنانکه ادّعا می‌شود، چنین انطباق و سازگاریِ علّیِ قویّی[۱۴۵] میان خشونت رسانه‌ای و خشونت اجتماعی برقرار است، منتقدان اخلاقگرا چگونه تباین‌هایی مانند این را توجیه می‌کنند؟ البتّه، معمولاً ایشان به خودشان چنین زحمتی نمی‌دهند، امّا این امر، به گفته‌ی ضدّپیامدگرا، دقیقاً همان مشکلِ نقد اخلاقی است.
هرچند همبستگیِ میان رسانه‌های خشن و رفتار اجتماعیِ خشونت‌آمیز بر منتقدان اخلاقگرا واضح می کند، طلبِ تأییدِ تجربی برای این فرضیّه مطالبه‌ی معقولی است. برغمِ مطالعاتِ ظاهراً بی‌پایان در باب تأثیرات رسانه‌های خشن در رفتار خشونت‌آمیز، شواهد قاطعی در تأیید هیچ ادّعایی در میان نیست، و اغلبِ شواهدِ تجربی‌ای که ثبت‌وضبط ‌شده پیش‌پاافتاده و بی‌اهمّیّتند (مانند اینکه: مواجهه‌ زیاد با رسانه‌های خشن در افراد مستعدّ خشونت ممکن است به رفتار خشونت‌آمیز بینجامد).
در برابر چنین مشاهداتی، احتمالاً پاسخِ منتقد اخلاقگرا این است که ما، بدون [نیاز به] علوم اجتماعی، می‌دانیم که هنر، و بویژه ادبیّات، بر انسان‌ها تأثیر می‌گذارند. ما شواهد و مدارک فراوانی داریم بر اینکه هنر زندگی انسان‌ها را دگرگون کرده است؛ برخی از مردم می‌گویند که، پس از خواندنِ رمان در راه[۱۴۶]، پُکی به ماریجوانّا زده‌اند (Booth 1988:227-63). ولی چنین مثال‌هایی نامشخّص‌تر و ناهمگن‌تر از آنند که بتوانند غایات منتقد اخلاقگرا را تأمین کنند. آنچه نقد اخلاقی نیاز دارد شناختِ الگوهای رفتاریِ منظّم و تکرارشونده‌ای است که، به نحوی قابل‌پیش‌بینی، از مواجهه با داستان (یا انواع خاصّی از داستان) حاصل آمده باشد. شواهد حکایتوار و پراکنده‌ای که منتقد اخلاقگرا، در تأیید این سخن که هنر و داستان بر زندگی تأثیر می‌گذارند، بدان‌ها توسّل می‌جوید مُبهم‌تر از آنند که بتوانند تأثیراتِ مورد نظرِ وی را تأیید کنند. این فرض که هنر پیامدهای (پیش‌بینی‌ناپذیر) متنوّعی برای امور روزمرّه دارد کلّی‌تر از آن است که بتوان از آن استنتاج کرد که رمانی از نوع در راه سببسازِ بروز رفتار جامعه‌ستیز از سوی شمار قابل‌توجّهی از خوانندگانش می‌گردد.
نقد اخلاقی هنرها، قرن‌ها، چنان جسورانه به کار خود ادامه داده است که گویی ما تأثیرهای رفتاریِ هنر بر مخاطبانش را می‌شناسیم. ولی هیچ کس براستی واجدِ شناخت قابل‌اتّکایی از نظم‌ونظامِ خاصّ حاکم بر پیامدهای رفتاریِ هنر نیست، و ما هیچ ابزار قابل‌اعتمادی برای پیش‌بینیِ الگوی منظمّ و تکرارشونده‌ی رفتارِ اجتماعی‌ای که هر اثر هنری ــ خواه در کوتاه‌مدّت و خواه در درازمدّت ــ در بینندگان، شنوندگان، و/یا خوانندگان عادی ایجاد می‌کند نداریم. هر کس، همان‌طور که داعیه‌داران در این مناقشه غالباً ادّعا می‌کنند، مدّعی شود که به این اطّلاعات دسترسی دارد فقط لاف می‌زند و گزافه می‌بافد. نقد اخلاقی هنرها، از آن حیث که بر چنین شناختی از پیامدهای رفتاریِ هنر استوار است، برنامه‌اش درخورِ شکّ‌وتردید است.
یکی از اَشکالِ حتّی مبالغه‌آمیزترِ ضدّپیامدگرایی ممکن است تا آنجا پیش برود که بگوید: از این حیث که شواهد قاطعی راجع به پیامدهای رفتاریِ هنر در میان نیست، معقول‌ترین طرز برخورد آن است که، تا پدید آمدنِ شواهدِ مغایر، فرض کنیم که هنر هیچ پیامد مشخّص و منظّم و تکرارشونده‌ای ندارد. و، اگر این دیدگاه را اتّخاذ کنیم که هنر چنین پیامدهای رفتاری‌ای ندارد، آنگاه باید گفت که چندان دلیلی وجود ندارد که در ارزیابیِ اخلاقیِ هنر بکوشیم. بدین‌سان، ضدّپیامدگرایی، از طریقی متفاوت، در این عقیده با خودآیینی‌گرایی همراه و همصدا می‌شود که نباید معیارهای اخلاقی را به قلمرو زیبایی‌شناسی وارد کرد.
استدلال‌های مبتنی بر خودآیینی‌گرایی، مبتنی بر پیش‌پاافتادگی معرفتی، و مبتنی بر ضدّپیامدگرایی شهره‌ی آفاقند و لقلقه‌ی زبان‌ها. [از این رو] در ادامه، پاسخ‌های گوناگون به این استدلال‌ها را مرور خواهیم کرد تا [از این رهگذر] چند تحوّل و مناقشه‌ی جاری و در حال تطوّر و تکامل در این حوزه از فلسفه‌ هنر را بکاویم.

 

    1. پاسخ‌هایی به خودآیینی‌گرایی

 

قویّ‌ترین استدلال خودآیینی‌گرا استدلال مخرجِ مشترک است. پیش‌فرضِ این استدلال آن است که معیار مناسب برای ارزیابیِ هنر باید معیاری باشد که بتوان در همه‌ی هنرها به کارش بست. امّا، چون بیشترِ هنرها ربط مستقیمی به اخلاقیات ندارند، اخلاق نمی‌تواند معیار مناسبی برای ارزیابی هنر باشد.(۵) این استدلال گمراه‌کننده است. اینکه پاره‌ای از هنرها ربط مستقیمی به اخلاق ندارند ــ یعنی فاقد محتوا یا دلالت‌های اخلاقی‌اند ــ می‌تواند حاکی از این باشد که پاره‌ای از هنرها موضوعات مناسبی برای نقد اخلاقی نیستند. امّا از این سخن برنمی‌آید که نقد اخلاقی برای هیچ هنری مناسب نیست، آنچنان که استدلال مخرج مشترک می‌گوید. زیرا پاره‌ای از هنرها، با فرضِ وجود این نوع آثار، دارای ابعاد و وجوه اخلاقی‌اند و، بنابراین، در مورد این نوع هنرها، نقد اخلاقی فی بادی النّظر[۱۴۷] حقّ دارد که خود را نقدی بجا بداند.
برّندگی و سنگینیْ معیارهای مناسبی برای ارزیابیِ ساطورهای قصّابی‌اند، هرچند برّندگی و سنگینی معیارهای مناسبی برای هر نوع ابزارِ بریدن نیستند. در مورد کاردهای کَره‌بُری، آن‌ها بی‌ربط و نابجا هستند. می‌توان گفت که برّندگی و سنگینی معیارهای مناسبی برای همه‌ی ابزارهای بریدن نیستند. امّا از این سخن برنمی‌آید که آن‌ها معیارهای مناسبی برای انواع خاصّی از ابزارهای بریدن، یعنی ساطورهای قصّابی، نیستند.
به همین قیاس، انواع خاصّی از هنر ــ برای مثال، تراژدی‌های یونانی ــ واجدِ بُعدی اخلاقی، نه به نحوی عارضی بلکه به نحوی گوهری، اند. نویسندگانِ [این تراژدی‌ها] آثارشان را با این تلقّی می‌آفریدند و خوانندگان، با درکِ مقاصدِ نویسندگان، آن آثار را به خاطر دلالتِ اخلاقی‌شان می‌خواندند. قرارداد اجتماعیِ بنیادینی که مبنای مصرف و تولید بسیاری از انواع هنریِ ماست هنرمندان و مخاطبان را به‌یکسان به تمرکز بر دغدغه‌های اخلاقی ترغیب می‌کند.(۶) کاریکاتورهای گئورگه گروتس[۱۴۸]، در سازواری با آن نوع هنری‌ای که در آن تحقّق می‌یابند، دلالت‌ها و اشارات اخلاقی‌ای دارند که واکنش‌هایی اخلاقی را برای مخاطبان تجویز می‌کنند. نقد اخلاقی، خواه ستایش‌آمیز باشد و خواه نباشد، برای این نوع هنر مناسب است، حتّی اگر در مورد کنسرتو گروسوی هندل[۱۴۹] مناسب نباشد.(۷)

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت
[چهارشنبه 1400-08-05] [ 10:36:00 ق.ظ ]




 

رضایت کارکنان

 

۷۸۲/۰

 

۶۵۶/۰

 

تأیید

 

 

 

عملکرد تجاری

 

۰۶۵/۰

 

۳۱/۱

 

تأیید

 

 

 

تمامی متغیر ها با توجه به نتیجه آزمون کلموگروف- اسمیرنف دارای توزیع نرمال می­باشد چون سطح معنی­داری به دست آمده از این آزمون بزرگتر از ۰۵/۰ می­باشد. بنابراین فرضیه صفر تأیید می شود و می توان از آزمونهای پارامتریک همچنین تحلیل عاملی تأییدی و معادلات ساختاری برای تحلیل روابط استفاده نمود.
پایان نامه - مقاله
۴-۴-۲) آزمون بارتلت
نتایج آزمون بارتلت جهت کفایت نمونه در جدول زیر نشان داده شده است.
جدول(۴-۸). نتایج آزمون بارتلت

 

 

مقدار آماره KMO

 

۷۷۶/۰

 

 

 

نتایج آزمون بارتلت

 

کای دو

 

۷۰۱/۱۱۸۳۰

 

 

 

درجه آزادی

 

۳۷۴۱

 

 

 

سطح معناداری

 

۰۰۰/۰

 

 

 

باتوجه به جدول (۴- ۸)؛ مقدار شاخص KMO برابر ۷۷۶/۰ است (بیشتراز ۷/۰)، لذا تعداد نمونه (تعداد پاسخ ­دهندگان) برای تحلیل عاملی کافی می­باشد. همچنین مقدار sig آزمون بارتلت، کوچکتراز ۰۵/۰ است؛ که نشان می­دهد تحلیل عاملی برای شناسایی ساختار مدل عاملی مناسب است و فرض شناخته­شده ­بودن ماتریس همبستگی، رد می­ شود. بین گویه ها ، ماتریس همانی و واحد نبوده و از یک طرف بین گویه های داخل هر عامل همبستگی بالایی وجود دارد و از سوی دیگر بین گویه های یک عامل با عامل دیگر ، هیچ گونه همبستگی مشاهده نمی شود.
۴-۴-۳) تحلیل عاملی تأییدی مولفه های پژوهش
در این مطالعه از ابزار پرسشنامه برای گردآوری داده‌ها استفاده شده است. بنابراین با بهره گرفتن از تحلیل عاملی تائیدی ساختار کلی پرسشنامه‌های تحقیق مورد روائی سنجی محتوائی قرار گرفته است.
مدل اندازه گیری نشان دهنده بارهای عاملی متغیرهای مشاهده شده (عامل) برای هر متغیر مکنون است. قدرت رابطه بین عامل (متغیر پنهان) و متغیر قابل مشاهده بوسیله بار عاملی نشان داده می‌شود. بار عاملی مقداری بین صفر و یک است. اگر بار عاملی کمتر از ۳/۰ باشد رابطه ضعیف درنظر گرفته می شود. بارعاملی بین ۳/۰ تا ۶/۰ متوسط و اگر بزرگتر از ۶/۰ باشد خیلی مطلوب است. در تحلیل عاملی تأییدی توجه به برازش مدل نیز مهم است. شاخصهای برازش رایج در مدلهای اندازه گیری برای متغیرهای مکنون تحقیق در زیر هر شکل ارائه شده است.
در جدول ۴-۹ زیر شاخص های نیکویی برازش و مقدار قابل قبول برای آنها ذکر شده است.
جدول (۴-۹). کلیه شاخص های نیکویی برازش و مقدار قابل قبول برای آن ها

 

 

علامت اختصاری

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت
 [ 10:35:00 ق.ظ ]




 

 

گروه سوم

 

گردشگران

 

 

 

در این بخش از پژوهش حاضر به تجزیه و تحلیل توان‌های گردشگری از دیدگاه گروه های مورد مطالعه پژوهش پرداخته میشود. به این منظور ابتدا هر کدام از گروه های مسئولین، مردم محلی و گردشگران به تفکیک مورد مطالعه قرارگرفته و سپس با سرجمع سه دیدگاه های فوق، نتیجه نهایی به بحث و بررسی گذاشته میشود.
سنجش روایی و پایایی داده های به دست آمده به تفکیک گروه های پژوهش
سنجش روایی
روایی ابزار اندازه‌گیری، بدین معنی است که ابزار، توانایی و قابلیت اندازه‌گیری را داشته باشد. به همین منظور ابتدا پرسش‌نامه تدوین و پس از انجام اصلاحات لازم از سوی کارشناسان مربوطه، به منظور پیش آزمون مبادرت به توزیع آن در بین چند نفر از افراد جامعه آماری پرداخته شد. مطالعه پژوهش‌های پیشین، مشورت با کارشناسان و اساتید محترم و در نهایت نتایج حاصل از pre-test، از روایی پژوهش ابزار اندازه گیری این پژوهش حمایت نمودند.
آزمون پایایی
به منظور اطمینان از نتایج حاصل از تحلیل داده‌های پژوهش، مبادرت به تعیین میزان پایایی پرسش‌نامه گردید. یکی از ابزارهای تعیین پایایی پرسشنامه استفاده از ضریب آلفای کرونباخ است. این ضریب توسط کرونباخ ابداع شده و یکی از متداول‌ترین روش‌های اندازه گیری اعتماد پذیری و یا پایایی پرسش نامه‌ها است. منظور از اعتبار یا پایایی پرسش نامه این است که اگر صفت‌های مورد سنجش با همان وسیله و تحت شرایط مشابه و در زمان‌های مختلف مجدداً اندازه گیری شوند، نتایج تقریباً یکسان حاصل شود. این ضریب همچنین برای سنجش میزان تک بعدی بودن نگرشها، عقاید و … بکار می‌رود. در واقع می‌خواهیم ببینیم تا چه حد برداشت پاسخگویان از سؤالات یکسان بوده است. اساس این ضریب بر پایه مقیاسها است. مقیاس عبارتند از دسته ای از اعداد که بر روی یک پیوستار به افراد، اشیا یا رفتارها در جهت به کمیت کشاندن کیفیتها اختصاص داده میشود. رایجترین مقیاس که در تحقیقات اجتماعی بکار می‌رود مقیاس لیکرت است. در مقیاس لیکرت اساس کار بر فرض هم وزن بودن گویه ها استوار است. بدین ترتیب به هر گویه نمراتی (مثلاً از ۱ تا ۵ برای مقیاس لیکرت ۵ گویه ای) داده می‌شود که مجموع نمراتی که هر فرد از گویه ها می‌گیرد نمایانگر گرایش او خواهد بود (صمدی، ۱۳۹۲، ۷۸-۷۷). در پژوهش حاضر نیز از این مقیاس به منظور سنجش اطلاعات پرسشنامه استفاده شده است.
دانلود پایان نامه - مقاله - پروژه
آلفای کرونباخ به طور کلی با بهره گرفتن از یکی روابط زیر محاسبه می‌شود.
یا
که در این روابط k تعداد سؤالات،  واریانس سؤال i ام،  واریانس مجموع کلی سؤالات،  میانگین کوواریانس بین سؤالات و  واریانس میانگین سؤالات می‌باشند (برگرفته شده از آلن و ین، ۲۰۰۲).
با بهره گرفتن از تعریف آلفای کرونباخ می‌توان نتیجه گرفت: (۱) هر قدر همبستگی مثبت بین سؤالات بیشتر شود، میزان آلفای کرونباخ بیشتر خواهد شد و بالعکس، (۲) هر قدر واریانس میانگین سؤالات بیشتر شود آلفای کرونباخ کاهش پیدا خواهد کرد، (۳) افزایش تعداد سؤالات تأثیر مثبت و یا منفی (بسته به نوع همبستگی بین سؤالات) بر میزان آلفای کرونباخ خواهد گذاشت، (۴) افزایش حجم نمونه باعث کاهش واریانس میانگین سؤالات در نتیجه باعث افزایش آلفای کرونباخ خواهد شد. بدیهی است هر قدر شاخص آلفای کرونباخ به ۱ نزدیک‌تر با شد، همبستگی درونی بین سؤالات بیشتر و در نتیجه پرسش‌ها همگن‌تر خواهند بود. کرونباخ ضریب پایایی ۴۵% را کم، ۷۵% را متوسط و قابل قبول و ضریب ۹۵% را زیاد پیشنهاد کردهاند (کرونباخ، ۱۹۵۱). بدیهی است در صورت پایین بودن مقدار آلفا، بایستی بررسی شود که با حذف کدام پرسشها مقدار آن را میتوان افزایش داد؛ بنابراین با توجه به تعاریف فوق میزان آلفای کرونباخ برای پژوهش حاضر به این صورت میباشد.
اولین گروه از افراد مورد مطالعه شده، مسئولین درگیر با امر گردشگری در شهرستان نیر است. جدول (۴-۱) میزان آلفای کرونباخ را برای گویه های این گروه نشان میدهد. با توجه به نتایج به دست آمده از جدول زیر مشخص میشود که معیارهای مورد نظر از دیدگاه این گروه از پایایی مورد قبولی برخوردار هستند.
جدول (‏۴-۷) آزمون آلفای کرونباخ برای گویه های نظرات مسئولین نسبت به مؤلفه های استعداد گردشگری روستایی

 

 

Reliability Statistics

 

 

 

جاذبه گردشگری

 

Cronbach’s Alpha

 

N of Items

 

 

 

طبیعی

 

۹۷/۰

 

۷۴

 

 

 

زیر ساخت

 

۸۹/۰

 

۷۴

 

 

 

مدیریتی

 

۷۶/۰

 

۷۴

 

 

 

فرهنگی

 

۸۵/۰

 

۷۴

 

 

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت
 [ 10:35:00 ق.ظ ]




(۴٫۲۲)

نتایج

در شبیه­سازی انجام شده خطای مکان و سرعت بازو، پایداری سیستم و گشتاور خروجی مورد مطالعه قرار گرفته است. در این کار از دو رابطه برای به دست آوردن خروجی که برای تخمین اصطکاک و خنثی کردن آن در (۴٫۱۲) و (۴٫۱۴) آمده است، استفاده شده و در ادامه با هم مقایسه می­شوند. در شکل (۴٫۷) نتایج حاصل از از بین بردن اثر اصطکاک از رابطۀ (۴٫۱۲) آمده است. این نتایج نشان می­ دهند که خطای سرعت و مکان قبل از آنکه پایداری داخلی سیستم را تحت تاثیر قرار دهد با سرعت خوبی به صفر میل می­ کند. در شکل­های (۴٫۸) و (۴٫۹) مقایسه­ ای بین میزان واقعی اصطکاک و مقدار تخمینی آن صورت گرفته است. نتایج قرابت قابل قبولی را نشان می­ دهند. با مقایسۀ این دو شکل مشخص می­ شود، در خنثی سازی کامل همانطور که انتظار هم می­رفت تطبیق بهتری صورت گرفته و پس از یک سیکل خنثی سازی به طور کامل انجام شده است.
دانلود پایان نامه - مقاله - پروژه

شکل ‏۴٫۷- پاسخ سیستم خنثی کنندۀ اصطکاک با مقادیر نامی. (a) خطای مکان؛ (b) خطای سرعت؛ © پایداری داخلی؛ (d) گشتاور خروجی کنترل کننده، .
شکل ‏۴٫۸- تخمین اصطکاک با مقادیر نامی، خنثی سازی جزئی (a) بازوی ۱؛ (b) بازوی ۲٫
شکل ‏۴٫۹- تخمین اصطکاک با مقادیر نامی، خنثی سازی کامل (a) بازوی ۱؛ (b) بازوی ۲٫

طراحی کنترل کنندۀ تطبیقی بر اساس شبکۀ عصبی برای خنثی کردن اغتشاش

در قسمت قبل از کنترل کننده پیش‌خور برای شبیه‌سازی رفتار دینامیک معکوس بازوی رباتیکی رابطۀ (۴٫۲) استفاده شد. با توجه به پیچیدگی رفتار سیستم می‌توان برای کاهش وظیفه کنترل کننده پیش‌خور و همچنین برای جبران خطاهای باقی‌مانده از طراحی کنترل تطبیقی براساس شبکه عصبی مصنوعی استفاده کرد. که با توجه به مدل‌سازی سیستم و همچنین عدم قطعیت‌های پارامتری، طراحی و طرح مفیدی به نظر می‌رسد.
شکل زیر شمای مورد نظر را نشان می‌دهد.
Feed forward
Motors + Links
ANN
Feed forward
Reference Model

شکل ‏۴٫۱۰- شمای کنترل کنندۀ خنثی کنندۀ اغتشاش
مدل زیر برای بازوی سخت به کمک روش اغتشاش منفرد[۴۰] همانطور که قبلاً هم اشاره شد، می‌توان مورد استفاده قرارگیرد [۴۶,۵۳].
(۴٫۲۳)
که:

خطی شده رابطه‌ی (۴٫۲۳) به روش رگرسیون به صورت زیر است:

که:
: ماتریس توابع معلوم (رگراسور)
: بردار پارامترها
این نمایش مشابه قسمت قبلی برای  و  است. بنابراین از قانون تطبیقی مشابه می‌توان استفاده نمود.
البته  به کمک کنترل کنندۀ تطبیقی برنمای شبکه عصبی تخمین زده می‌شود. خطای گشتاور کنترل کننده پیش‌خور  به صورت زیر تعریف می‌شود.

یا به صورت زیر:

که با توجه به رابطه‌ی  به دست آمده است.
نکتۀ مهمی که در رابطه‌ی فوق قابل توجه است تاثیرپذیری  از  و  است که در حقیقت حاوی اطلاعاتی از مدل‌سازی سیستم و عدم قطعیت‌های پارامتری آن هستند. در شماتیک ارائه شد از کنترل کنندۀ فیدبک برای منییم کردن  استفاده شده است.

توضیح شماتیک کنترل کننده:

در این استراتژی کنترل در حقیقت از کنترل کنندۀ پیش‌خور به عنوان تقریب دهنده‌ای برای مدل معکوس بازوی رباتیک استفاده شده است. به کمک سیستم فیدبک همانطور که گفته شد گشتاور خروجی کنترل کنندۀ پیش‌خور تنظیم می‌شود. یعنی  را برعهده دارد. اختلاف بین این سیگنال و  همانطور که می‌دانیم میزان خطای گشتاور را تعیین می‌کند که در حقیقت به عدم قطعیت‌های ساختار یافته و ساختار نیافته بر می‌گردد به بیان دیگر برابری میان سیگنال‌های تخمین گشتاور  و سیگنال کنترل پیش‌خور  یعنی صفرشدن  تضمین بر مدت طراحی کنترل کننده و ردگیری صحیح است.
در حقیقت به دلیل اینکه مدل دقیقی برای شبیه‌سازی رفتار سیستم در دسترس نیست و یا با پیچیدگی ریاضیاتی بسیار زیادی موجود می باشد، از شبکه عصبی برای اندازه‌گیری اختلاف دو سیگنال گشتاور مذکور و سیگنال فیدبک  را هدف جبران خطاهای باقی‌مانده که عمدتاً مربوط به الاستیسه، اصطکاک و اغتشاش می‌باشند، استفاده می‌شود. در این طرح از شبکه عصبی چند لایه که از سه لایه تشکیل شده استفاده گردیده به شرح زیر:
لایه اول شامل دو نرون که لایه ورودی است
لایه دوم یا لایه مخفی که از ۶ نرون عصبی تشکیل شده
لایه سوم که لایه خروجی است و فقط از یک نرون تشکیل شده است.
برای لایه‌های ورودی و مخفی از تابع علامت به عنوان تابع محرک استفاده شده و برای لایه خروجی از تابعی خطی.

شبیه­سازی و نتایج

در این آزمایش پاسخ، با در نظر گرفتن مواردی همچون خطای مکان و سرعت بازوها، پایداری سیستم، گشتاور خروجی کنترل کننده ، و گشتاور نیرو محرکه ، مورد بررسی قرار گرفته است. همنا­طور که در شکل (۴٫۱۱) نشان داده شده است، خطای مکان و سرعت بازوها، همزمان با کاهش سرعت موتور، به صفر میل می­ کند. این امر متضمن پایداری داخلی سیستم می­ شود. به عبارت دیگر می­توان گفت، در حقیقت شبکۀ عصبی در حالت گذرا توانسته است کارایی مناسبی در مواجهه با عدم قطعیت پارامتری سیستم نشان بدهد. به این صورت که در هر زمان سرعت محرک برای جبران اثرات اصطکاک غیرخطی به صفر نزدیک می­ شود، با تولید یک گشتاور ضربه‌ای[۴۱] مانع از ناپایداری سیستم می­گردد. در حقییقت کنترل کنندۀ پیش­خور[۴۲] به تنهایی توانایی جبران اثرات گذار صفر سرعت موتور را ندارد. لازم به ذکر است که، کنترل کنندۀ پسخور شبکۀ عصبی تطبیقی[۴۳] انعطاف مفاصل بازوها را نیز در نظر گرفته و اثرات آن را نیز جبران می‌کند، در صورتی که کنترل کنندۀ پیشخور چنین توانایی ندارد.
شبیه­سازی را می­توان با در نظر گرفتن شرایط اولیۀ مشخص نیز انجام داد. برای این منظور برای هر دو بازو را در نظر می­گیریم، که باید دقت شود که با توجه به رابطۀ (۴٫۲) ، بایستی غیر صفر باشند تا گشتاور انتقالی غیر صفر داشته باشیم. نتایج همانطور که در شکل (۴٫۱۲) مشهود است، مناسب و نزدیک به حالت نامی است. یعنی توانایی کنترل کننده در حذف خطای مکان و سرعت و در تامین پایداری با شرایط اولیۀ غیرصفر اثبات می­ شود.

شکل ‏۴٫۱۱- پاسخ سیستم خنثی کنندۀ اغتشاش با مقادیر نامی: (a) خطای مکان بازو؛ (b) خطای سرعت؛ © پایداری داخلی؛ (d) گشتاور خروجی کنترل کننده ؛ (e) گشتاور کنترل کننده برای بازوی ۱ ؛ و (f) گشتاور کنترل کننده برای بازوی ۲

شکل ‏۴٫۱۲- پاسخ سیستم خنثی کنندۀ اغتشاش با شراایط اولیۀ : (a) خطای مکان بازو؛ (b) خطای سرعت؛ © پایداری داخلی؛ (d) گشتاور خروجی کنترل کننده ؛ (e) گشتاور کنترل کننده برای بازوی ۱ ؛ و (f) گشتاور کنترل کننده برای بازوی ۲

طراحی کنترل کننده فازی برای بازوی رباتیک

از استراتژی کنترل فازی برای درک یک موقعیت و اعمال رفتار کنترل مناسب مشابه تجربیات انسانی استفاده می‌شود.
بلوک دیاگرام طرح کنترلی در شکل زیر نشان داده شده است .

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت
 [ 10:34:00 ق.ظ ]




شخصاً به مسائل رسیدگی می کنند، به هر یک از کارکنان و زیردستان توجهی خاص می نمایند، همانند یک مربی عمل می کنند و توصیه های لازم را می نمایند.

 

 

 

باس و آوولیو (۲۰۰۴) در تحقیقات خود دریافتند که اگرچه تمام رفتارهای رهبری تحول گرا، تعامل گرا و منفعل/ اجتنابی بر پیامدهای رهبری از قبیل تلاش مضاعف، اثرگذاری و رضایت تأثیر می گذارند، اما تأثیرات آن ها متفاوت است. باس و آوولیو بیان کردند که رفتارهای رهبری تحول گرا و تعامل گرا که با مدیریت برمبنای استثناء (فعال) دنبال می شود، بیشترین تأثیر را دارند. برعکس آن، رفتارهای رهبری منفعل / اجتنابی و بی قید و بند کم اثرگذارترین رفتارهای رهبری هستند. تأثیرات رفتارهای رهبری در شکل ۲-۱ نشان داده شده است.

شکل ۲-۱: الگوی رهبری تحول گرا
همان طور که شکل ۲-۱ نشان داده است، الگوی رهبری تمام عیار یک مدل سلسله مراتبی است که کارکردهای رهبری دارای یک دامنه از منفعل ، غیرمؤثر تا فعال ، تأثیرگذار می باشد. در انتهای پایینی فرایند رهبری، رفتارهای منفعل/ اجتنابی رهبری بی قید و بند و مدیریت مبتنی بر استثناء (منفعل) )غیر مؤثرترین رفتارها هستند، به این خاطر که آن ها شکل های انفعالی و واکنشی فرایند رهبری را ارائه می دهند. به طورکلی، رفتارهای رهبری منفعل/ اجتنابی به عنوان مدیریت خرد کارکنان در نظر گرفته می شود که پیامدهای منفی برای پیروان دارد، به خصوص هنگام تغییر شغل و هنگامی که آن ها نیاز به کمک فوری دارند. این گونه رهبران، هنگامی که به آن ها نیاز است غایب می باشند. آن ها پیروان خود را به حال خود گذاشته و بدون تصمیم گیری رها می کنند. آن ها هیچ گونه بازخورد و کمکی به پیروان نمی دهند. درنتیجه پیروانشان اغلب نمی دانند که آیا آن ها کار خود را به درستی انجام می دهند یا خیر.
مقاله - پروژه
مدیریت برمبنای استثناء(فعال) که شکل فعال تری از رهبری را ارائه می دهد می تواند در موقعیت هایی اثرگذار باشد که رهبران علاوه بر انجام درست فعالیت ها، می خواهند که اشتباهات و تحریفات خود را نیز ببینند. این سبک رهبری می تواند در موقعیت هایی مورد نیاز باشد که:
الف) کارکنان بسیار ماهر، باتجربه و آموزش دیده هستند؛
ب) رهبران باید تعداد زیادی از زیردستان را نظارت کنند؛
ج) رهبران در جستجوی ثبات در سازمان هستند.
با این وجود مدیریت برمبنای استثناء (فعال) عموماً در تغییر نیروی کار، امروزه غیر مؤثر است، به این خاطر که رشد و خلاقیت پیروان را مانع می شود. علاوه بر این، این نوع رهبری، شامل بازخورد منفی بر رفتار رهبری اصلاحی تعامل گرا می شود؛ بنابراین استفاده بیش از حد از آن ممکن است نارضایتی و استرس را در بین پیروان افزایش دهد(باس و آولیو،۲۰۰۴).
تمام رفتارهای رهبری تحول گرا (ملاحظات فردی، الهام، تحریک عقلانی، کاریزما) که ارائه دهنده رهبری فعال، مثبت و با عملکرد بالا است و رفتار پاداش دهنده تعامل گرا، اثرگذارترین رفتارهای رهبری هستند که تأثیرات مثبت و معناداری بر پیروان دارند. به طور کلی رفتارهای رهبری تحول گرا به این خاطر تأثیرگذارترین هستند که پیروان آن ها به رهبر اعتماد کرده و احترام می گذارند، توسط سخنان رهبر برانگیخته می شوند، تشویق به تفکر متفاوتی می شوند و نیازهای اصلی آن ها توسط رهبر شناسایی می شود، بدین منظور احتمال بیشتری دارد که تلاش مضاعف داشته باشند، رهبران خود را ثأثیرگذار درک کنند و از رهبران راضی باشند. از سوی دیگر، رفتار پاداش دهنده همراه با رهبری تعامل گرا نیز در موقعیت های بسیاری اثرگذار است به این خاطر که پاداش دادن به رفتارهای پیروان، روش مؤثری برای انگیزش دادن به پیروان، به خصوص در سازمانهای عمومی است(هوی و میشکل[۱۱۳]،۲۰۰۸).
فرض اصلی در الگوی رهبری تمام عیار این است که یک رهبر می تواند هم از رهبری تحول گرا و هم از رهبری تعامل گرا، به خصوص پاداش مشروط آن استفاده کند. اثرگذارترین رهبران آن هایی هستند که به طور منظم هم از رفتارهای رهبری تحولی (ملاحظات فردی، الهام، تحریک عقلانی، کاریزما) و هم از پاداش مشروط رهبری تعامل گرا، استفاده می کنند . در این مورد رهبری تحول گرا مکمل رهبری تعامل گراست. پاداش مشروط رهبری تعامل گرا نقش جهت دهنده داشته و اعتمادسازی، اطمینان بخشی و همسانی را در بین پیروان فراهم می آورد، به این خاطر، این رهبران انتظارات خود را روشن و پاداش و بازشناسی فراهم می کنند که مبنایی اساسی برای رهبری تحول گرا، در به دست آوردن سطح قابل پذیرشی از عملکرد است رهبری تحول گرا به تأثیرات پاداش دهی رهبری تعامل گرا اضافه می شود تا عملکرد پیروان را با نشان دادن استانداردهای اخلاقی بالا و رفتار اخلاقی، انگیزش دادن به پیروان، برانگیختن ایده ها برای خلاق بودن و درنظر گرفتن نیازها و دغدغه های آن ها، افزایش دهد.
به طور خلاصه اولویت رفتارها در الگوی رهبری تمام عیار از بالا به پایین افزایش می یابد؛ بنابراین رهبری اثرگذار وابسته به میزانی است که رهبران از هر رفتار استفاده می کنند. به عبارت دیگر، الگوهای مناسب رفتارها برای رهبری اثرگذار شامل مقدار ناچیزی از رفتار
بی قید و بند (آزادی مطلق) و رهبری مدیریت برمبنای استثناء (منفعل )، مقداری بیشتر رهبری مبتنی بر استثناء (فعال)، مقدار زیادی از پاداش همراه با رهبری تعامل گرا و با تأکید اصلی بر عناصر تحول گرا می باشد(هاول[۱۱۴]،۱۹۹۳).در طول قرن بیستم نظریه و الگو های متعددی در جهت مشخص کردن ویژگی های رهبری اثربخش شکل گرفته است. در طول بیست سال گذشته، توجه و علاقه زیادی به بررسی الگوهای جدید رهبری نشان داده شده است. بسیاری از تعاریف اولیه رهبری به نظر می رسد که روی فرآیندهای عقلایی و شناختی تأکید می کنند. به علاوه الگو های قبلی رهبری به دلیل این که از تشریح رهبری تمام عیار سبک ها و رفتارهای رهبری موجود ناتوان بوده اند مورد انتقاد قرار گرفته اند. در پاسخ به چنین انتقادهایی مفاهیم رهبری تحول گرا و تعامل گرا پدیدار شد. همان طور که سازمان ها با تحول و توسعه اقدامات سنتی مدیریت مواجه
می شوند تعیین عملکرد بالا و ویژگی های تحول گرایانه رهبران مهم و حیاتی می شود.
در این تحقیق الگوی رهبری تمام عیار برای توضیح اثربخش ترین رفتارهای رهبری استفاده شده است. این الگو توسط باس و آوولیو (۲۰۰۴) بر اساس نظریه رهبری تحول گرا و
تعامل گرا باس (۱۹۸۵) شکل گرفته است. این الگو علاوه بر این که این دو نوع رهبری را در بر می گیرد شامل سه پیامد رفتاری نیز می شود:
الف) تلاش بسیار؛
ب) رهبری اثربخش؛
ج) رضایت.
فرض اصلی این الگو این است که رهبران هنگامی اثربخش هستند که از ترکیب رفتارهای تحول گرا و تعامل گرا استفاده می کنند. (باس و آولیو،۲۰۰۴)
روابط مورد انتظار بین پیامدهای رهبری و سبک رهبری تحول گرا بر اساس نظریه های موجود در قالب طرحواره ۲-۲ قابل ترسیم می باشد.
شکل ۲-۲: رابطۀ مورد انتظار بین ابعاد و پیامدها براساس نظریه های موجود (وب[۱۱۵]،۲۰۰۳)
بخش چهارم: پیشینه تحقیق
یکی از مراحل مهم در انجام پژوهش علمی، پزوهش ها و تحقیقات پیشین پیرامون موضوع تحقیق می باشد. در این بخش ابتدا به پیشینه پژوهش در خارج از کشور و سپس به پیشینه پژوهش در ایران پرداخته می شود.
۵-۱) پیشینه پژوهش در خارج از کشور
تحقیقی تحت عنوان نقش واسطه­ای عدالت سازمانی در رابطه­ میان رهبری تحول­ گرا و کیفیت زندگی کاری پرستاران: یک بررسی پرسشنامه­ای بین بخشی توسط گیلت و همکاران[۱۱۶] در سال۲۰۱۳ انجام گرفت. در زیر به تفصیل به نتایج آن می پردازیم:
پس زمینه: اهمیت رهبری تحول­ گرا برای بهزیستی پرستاران بطور رو به افزایشی تصدیق شده است. گرچه کمبود تحقیقی که به بررسی سازوکارهایی بپردازد که ممکن است روابط میان رهبری تحول­ گرا و کیفیت زندگی کاری پرستاران را توضیح دهد، وجود دارد.
اهداف: در ابتدا، بررسی دو سازوکار روانشناختی ممکن که ارتباط میان رفتارهای رهبری تحول­ گرا با کیفیت زندگی کاری پرستاران را برقرار می­سازد. ثانیاً، مطالعه­ رابطه­ میان کیفیت زندگی کاری پرستاران و درگیر شدن در کار آنها.
طراحی: طراحی مطالعه­ بین بخشی
زمینه: مطالعه در ۴۷ واحد مختلف هماتولوژی، انکولوژی و هماتولوژی/انکولوژی در فرانسه انجام شد. شرکت کنندگان پرستار و کمک پرستار بودند.
شرکت کنندگان: ۳۴۳ پرستار، پرسشنامه را پر نمودند. پرسشنامه ­ها به تمامی پرستاران شاغل در واحدها ارسال شد. ۹۵% زن و متوسط سن ۳۰/۳۶ سال بود.
روش­ها: پرستاران خواسته شدند تا شیوه­ رهبری تحول­گرای سرپرست خود و همینطور ادراکات خود از عدالت توزیعی و تعاملی در واحد را رتبه دهند. آنها همچنین خواسته شدند تا سطح کیفیت زندگی کاری و اشتغال (درگیری) کاری خود را ارزیابی کنند.
نتایج: عدالت توزیعی و عدالت تعاملی بطور کامل در رابطه­ میان رهبری تحول­ گرا و کیفیت زندگی کاری پرستاران نقش واسطه­ای و میانجی ایفا می­ کند. افزون بر آن، کیفیت زندگی کاری پرستاران بطور مثبت با درگیرشدن در کار آنها مرتبط است.
نتیجه ­گیری: رهبران تحول­ گرا ممکن است به تضمین کیفیت زندگی کاری پرستاران کمک کنند که به نوبه­ی خود درگیر شدن در کار آنها را افزایش می­دهد. این روش­های رهبری از این رو هم برای کارکنان و هم سازمان سودمند است.
به عنوان بخشی از جنبش کیفیت وسیع­تر در بخش بهداشت و درمان، کیفیت زندگی کاری اعضای کارمند به عنوان جنبه­ مهمی از عملکرد سازمان بهداشت و درمان شناخته شده است (کول و همکاران[۱۱۷]، ۲۰۰۵). طبق برتسون و استیچلر[۱۱۸] (۲۰۱۰)، QWL در سازمان­های بهداشت و درمان می ­تواند منجر به خروجی­های مثبت دیگری برای هم فراهم کنندگان بهداشت و درمان و هم بیماران (مثلاً رضایت بیشتر) شود. بنابراین، مطالعات متعددی به منظور شناسایی عواملی که در QWL پرستاران نقش دارند، انجام گشته است (ببینید وقارسیدین و همکاران[۱۱۹]، ۲۰۱۱). شیوه­ مدیریت و روابط عمومی­تر با سرپرستان به عنوان پیش ­بینی کننده­ های عمده­ی QWL پرستاران شناخته شده ­اند (ناکس و ایروینگ[۱۲۰]، ۱۹۹۷). اگرچه مطالعات متعددی (مثل هسو چن[۱۲۱]، ۲۰۱۱؛ نیلسن و همکاران[۱۲۲]، ۲۰۰۹؛ یانگ[۱۲۳]، ۲۰۱۲) نشان داده­اند که رهبری تحول گرا بطور مثبت با نشانگرهای QWL مثل رضایت کاری و تعهد سازمانی (ببینید بابا و جمال[۱۲۴]، ۱۹۹۱) مرتبطند، تنها بررسی­های اندکی به نقش رهبری تحول­ گرا در پیش ­بینی QWL آنطور که توسط الیزور و شای[۱۲۵] (۱۹۹۰) تعریف گشته نگریسته­اند.
هدف مطالعه­ جاری بررسی ارتباطات بین رهبری تحول­ گرا، عدالت سازمانی، QWL و درگیرشدن در کار است.
مدل:
فرضیه ۱: رهبری تحول­ گرا بطور مثبت مرتبط با QWL پرستاران خواهد بود.
فرضیه ۲: ارتباط بین رهبری تحول­ گرا و QWL پرستاران بطور کامل توسط عدالت توزیعی و تعاملی تعدیل می­ شود.
فرضیه ۳: QWL پرستاران بطور مثبت با درگیر شدن در کار آنها مرتبط خواهد بود.
شکل ۳٫ نتایج مدل سازی معادلات ساختاری
نکته ۱: تمامی ضرایب استانداردسازی شدند و معنادار بودند ()
نکته ۲: به علت وضوح، نشانگرهای متغیرهای مکنون نشان داده نشدند.
نتایج:
نتایج تحقیق جاری آشکار نمود که رهبری تحول­ گرا بطور مثبت با عدالت توزیعی و تعاملی مرتبط است. این نتایج با تحقیقات قبلی که نشان دادند که رهبری تحول­ گرا بطور مثبت با عدالت سازمانی مرتبط بود (چو و دانسریو[۱۲۶]، ۲۰۱۰؛ وو و همکاران[۱۲۷]، ۲۰۰۷) سازگار هستند. ثانیاً یافته­های تحقیق فعلی نشان داد که عدالت توزیعی و تعاملی بطور مثبت QWL پرستاران را پیش ­بینی می­ کند. این یافته­ ها همراستا با مطالعات گذشته هستند (مثلاً، هپونیمی و همکاران[۱۲۸]، ۲۰۱۱؛ نادیری و تانووا[۱۲۹]، ۲۰۰۹) که نشان داده­اند که عدالت سازمانی بطور مثبت مرتبط با نشانگرهای متعددی از QWL شامل بهزیستی روانشناختی، اثر مثبت و رضایت کاری هستند. ثالثاً QWL پرستاران بالاتر است زمانی که سرپرستان یک سبک رهبری تحول­ گرا را انتخاب می­ کنند زیرا این رفتارها، عدالت توزیعی و تعاملی را افزایش می­ دهند. این نتایج در توافق با اکثر تحقیقات میدانی در طی دو دهه­ گذشته است که نشان داده­اند که رهبری تحول­ گرا با مجموعه ­ای از نتایج مثبت مرتبط بوده است (مثلاً، جاج و پیکولو[۱۳۰]، ۲۰۰۴؛ وانگ و همکاران[۱۳۱]، ۲۰۱۱) در نهایت، نتایج فعلی آشکار نمود که QWL پرستاران بطور مثبتی با درگیر شدن در کار مرتبط است. با فرض اینکه درگیرشدن در کار منجر به خروجی­های مثبتی برای سازمان­ها می­ شود (دمروتی و کروپانزانو[۱۳۲]، ۲۰۱۰)، بدین معنی که سازمان­ها و مدیران بایستی تلاش کنند تا QWL پرستاران را با انتخاب یک شیوه رهبری تحول­ گرا و ارتقای ادراک پرستاران از عدالت سازمانی افزایش دهند.
تحقیقی تحت عنوان “نقش هوش عاطفی در افزایش کیفیت زندگی کاری در مدیران مدرسه” در سال (۲۰۱۲) توسط فرانباخش[۱۳۳] انجام گرفت

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت
 [ 10:34:00 ق.ظ ]